گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
تاریخ اجتماعی ایران
جلد اول
.مشخصات عصر مس و مفرغ‌




اشاره

به عقيده گوردون چايلد در طول چند هزار سالي كه ميان عصر نئوليتيك و عصر مفرغ فاصله شد، ملتهاي خاورميانه به اكتشافات قابل ملاحظه‌اي مانند صنعت استخراج و استفاده از مس و مفرغ، بهره- برداري از نيروي حيواني، وسايل نقليه چرخ‌دار، چرخ كوزه‌گري، آجر و مهر نايل شده بودند.
قبل از هزاره سوم پيش از ميلاد، اين اختراعات تا درياي اژه، تركستان و هند انتشار يافت.
يكهزار سال بعد به چين و بريتانياي كبير نيز رسيد. صنعت استخراج و استعمال فلز، داراي چهار جنبه اكتشافي بسيار مهم بود: نرمي و قابليت انعطاف مس، امكان ذوب آن به آساني بوسيله جدا كردن آن از ساير مواد معدني، و بالاخره مسأله اختلاط فلز: «آلياژ» بود ... مس در حال طبيعي به نظر مردم، نوع عاليتري از سنگ بود كه تيز كردن، عمل آوردن بوسيله چكش و تبديل به ورقه‌هاي صاف و سپس بريدن آن امكان داشت. البته مردم سيلك (نزديك كاشان) مس را در اين حالت مي‌شناختند، منتها استفاده شاياني از آن نمي‌كردند. در حدود چهار هزار سال پيش از ميلاد مسيح، مصريان از فلزات براي تأمين بعضي از احتياجات عادي خود استفاده مي‌كردند. خط هيروگليف در همين دوران اختراع شده بود و به كمك رصدهاي نجومي توانسته بودند در سال 4245 ق. م. تقويم را به وجود آورند. وحدت مصر تأمين شده بود و پادشاه واحدي در سراسر كشور فرمانروايي مي‌كرد. استعمال مس رشته معماري را به نحو بيسابقه‌اي به جلو راند و مصريان در حدود سه‌هزار سال ق. م موفق شدند به كمك ادوات مسي دست به ساختمان اهرام بزنند. در حدود 3500 سال ق. م. مردم سواحل دجله و فرات نيز استفاده از فلزات را به همت سومريها آموختند. هنر معماري و فلزسازي در بين النهرين گسترش يافت.
استعمال فلزات در آسيا و افريقا صورت انقلابي نداشت بلكه به گفته پيرروسو 25 قرن بعد از كشور مصر، استفاده از مس در بين النهرين معمول گرديد و باز هم 18 قرن طول كشيد تا اين فلز به شماليترين نقاط اروپا، يعني ممالك اسكانديناوي، راه يافت. ولي در فاصله اين مدت، جزاير درياي اژه، ايران، چين و اروپاي غربي از اين فلز استفاده مي‌كردند.
______________________________
(110). همان، ص 23 و 24.
ص: 64

عصر مفرغ‌

استفاده از مفرغ، يعني آلياژي كه از مس و قلع به وجود مي‌آيد، نخست در مصر و بين النهرين معمول گرديد. ظاهرا سومريان در كشف مفرغ پيشقدم بودند. چون مفرغ به مراتب سخت‌تر از مس بود و بيشتر مورد استفاده صنعتگران قرار گرفت، «از اين پس نه تنها مي‌توانستند مانند دوران مس، تيشه و تبر و نيزه بسازند بلكه كارد و مته و همه وسايل تراشيدن نيز در اختيار آدمي قرار گرفت. مصريان در حدود سال 2850 ق. م. با آن آشنا شدند و اهالي جزيره كرت در حدود سال 2500 ق. م.
سيلي از اسباب و ابزار و بازيچه‌هاي مفرغي به تمام نقاط ساحلي درياي مديترانه مي‌فرستادند و اهالي چين در حدود سال 1800 ق. م. استعمال آن را آموختند.
در ايامي كه شهرهاي عظيم بابل و تبت در منتهاي قدرت و عظمت بودند، در اروپا توده‌اي از قبايل نادان وحشي زيست مي‌كردند كه در مرحله حجر صيقلي باقي مانده بودند.
مدتهاي مديد طول كشيد تا كم‌كم فلز در اين نواحي نيز راه يافت، در همان ادواري كه استعمال فلزات در حدود رودخانه‌هاي «رون» و «رن» نيز معمول گرديد، در اطراف نيل و بين النهرين، سواحل رود سند و رودخانه زرد، جامعه‌هاي بزرگ بشري متمركز شده بودند.
مردم اين مناطق اندك‌اندك براي جلوگيري از طغيان آب و از بين رفتن مزارع، شبكه‌اي از معابر و حوضچه‌ها و سدها ايجاد كردند و در سايه كار دسته‌جمعي و تحت‌نظر مهندسين و كار- شناسان، تا حدي آب رودخانه‌ها را در اختيار خود درآوردند. پيرروسو ضمن توصيف فعاليتهاي كشاورزي مردم بين النهرين به شجاعت و كارداني سومريان درود مي‌فرستد و مي‌گويد:
ايجاد جويها و زهكشيها براي آبياري، مجاري ديواره‌دار به منظور كشتيراني، سدهاي تنظيم قدرت آب و قنوات متعدد، سرزميني را كه امروز جز صحراي مرده‌اي بيش نيست، به صورتي درآورده بود كه در همه‌جا مراكز سبزو خرم ديده مي- شد و گندم و حبوبات به وفور در آن عمل مي‌آمد. حدائق معلقه بابل متعلق به قصر بخت النصر ... بهترين شاهد اين موضوع است. اين باغها بر سقف سلسله‌اي از تالارهاي بزرگ تعبيه شده بود و بوسيله ماشين خاصي كه براي بالا آوردن آب ساخته بودند، آب را مستقيما از قعر چاه به باغهاي مزبور منتقل و آنها را آبياري مي‌كردند ... «111»

سير صعودي جمعيت‌

قبل از آنكه وضع عمومي ايران را در هزاره سوم قبل از ميلاد مورد مطالعه قرار دهيم، خوبست بدانيم كه در حدود چهار هزار سال قبل از ميلاد مسيح جمعيت كره زمين بيش از ده ميليون نفر نبود ولي بهنگام تولد مسيح جمعيت عالم به حدود صد ميليون نفر رسيد، در سال 1830 جمعيت به يك ميليارد و در سال 1960 به سه ميليارد بالغ گرديد. هر سال نيز بطور تقريب 50 ميليون بر جمعيت زمين افزوده مي‌شود و اگر اين ترتيب سه قرن ديگر بر تاريخ بشريت بگذرد، تراكم 7 ميليارد نفر سال 2000 مسيحي به هفتصد ميليارد بالغ
______________________________
(111). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 44.
ص: 65
خواهد شد و آنوقت ... در برابر سطح قابل زندگي زمين، اين جمعيت عظيم با تراكمي همسان شهر نيويورك زندگي خواهند كرد. «112»

طول عمر

در طول تاريخ همواره بر درازي عمر آدمي افزوده شده است ...
عمر متوسط انسان در آغاز عصر فلز 18 سال بوده است، ولي اين رقم در اروپاي قرون وسطي به 35 رسيده و از آن پس به اقتضاي تكامل اجتماعي بالا رفته است. اكنون عمر متوسط در جامعه‌هاي پيش‌رفته نزديك 70 است ... با اينهمه هنوز عمر متوسط مشرق زمينيان بسيار اندك است و عوامل گوناگون مخصوصا استعمار خارجي و استثمار داخلي سبب شده‌اند كه نسبت تعداد جوانان به پيران بسيار زياد باشد ... از زماني كه انسان از دوره اقتصاد گردآوري خوراك به دوره اقتصاد توليد خوراك منتقل شد و دست از سرگرداني برداشت و به ايجاد ده و شهر پرداخت، جمعيت زمين رو به فزوني رفت و در آغاز دوره گردآوري، افزايش جمعيت بسيار كند بود و هرقرني از يك يا دو در صد تجاوز نمي‌كرد، اما بعدا سرعت گرفت و در عصر امپراتوري روم در هرقرني به 6 تا 10 درصد رسيد. «113»

ايران در هزاره سوم قبل از ميلاد

در طي آخرين قرنهاي پيش از سه هزار سال قبل از ميلاد، در سر- زمين شوش تمدني پديد آمد كه هرچند كاملا تحت نفوذ تمدن بين النهرين قرار داشت، خطي مخصوص به خود ايجاد كرد كه به نام خط عيلامي مقدم خوانده مي‌شود. بطوريكه از حفريات اخير استنباط مي‌شود، نه تنها شوش بلكه تمام سكنه شمال شرقي خليج‌فارس، تحت تأثير فرهنگ بين النهرين قرار گرفته‌اند. در اين عهد در طرز ساختن ظروف سفالين تغييراتي پديد آمد و ظاهرا اين تغيير در اثر آمدن بيگانگان، درميان سكنه بومي ظاهر شده است. بعضي حدس مي‌زنند كه فرهنگ جديد از حدود سيحون و جيحون و شايد از نواحي دورتر به شمال شرقي و سرانجام به جنوب غربي آسيا راه يافته است. در ناحيه سيلك خانه‌هاي متعلق به پايان عهد سوم زير طبقه ضخيمي از خاكستر قرار گرفته و اين حال نشان مي‌دهد كه خانه‌ها طعمه آتش شده است و مردم در روي خرابه‌ها، مساكن جديد خود را بنيان نهاده‌اند. در اين دوره ظروف منقوش از بين مي‌رود و جاي آنها را ظروف خاكستري و قرمز يكنواخت مي‌گيرد. چنانكه گفتيم از ديرباز فرهنگ شوش با فرهنگ بين النهرين درهم آميخت و مختصات فرهنگ شوش با گذشت زمان جبرا به مردم سيلك تحميل گرديد و بر روي هم مدنيت در ناحيه سيلك بيش ازپيش ترقي نمود.
گيرشمن مي‌نويسد: «خانه‌ها با دقت بيشتري ساخته شد، ولي درها به طرز عجيبي پست و كوتاه بود. در مدخل، اجاقي قرار داشت داراي دو قسمت كه يكي براي طبخ غذا و ديگري مختص پختن نان بود. در يك‌طرف خمره‌اي براي آب در زمين قرار داده بودند. در اين خانه نمونه‌هايي از اثاثه گلي كه در طاقچه‌ها نگاهداري مي‌شد، به چشم مي‌خورد.
______________________________
(112). مأخوذ از: موريس ماروا (مقاله)، ترجمه محمد ميردامادي.
(113). زمينه جامعه‌شناسي، ص 253.
ص: 66
در اين دوره نيز مرده را دولا در عمق 25 سانتيمتري در كف اتاق دفن مي‌كردند.
لوازم مختلف ميت نيز همراه او بود. با ظروف سفالين جديد بطريهاي كوچك مرمرين كه محتملا براي نگهداري عطريات ساخته مي‌شد نيز به چشم مي‌خورد. مرده را بيش از پيش با جواهرات مي‌آراستند. زينت‌آلات سيمين، صدف، طلا، زيورها و گوشواره‌هايي كه از نقره و طلا و لاجورد ساخته شده بود، دستبندهاي سيمين، گردنبندهاي گوناگون و بطور كلي، تنوع مواد و ظرافت كار، مي‌رساند كه اين جواهرسازي كه در شوش و حتي شايد در بين النهرين معمول بود، پيش‌آهنگ جواهري است كه در مقابر سلطنتي اور پيدا شده و آنهمه مورد اعجاب جهانيان گرديده است.
اهميت تمدن شوش در خط نيمه تصويري آن است كه در آن، اعداد و جمع آنها توسط دانشمندان تشخيص داده شده. وجود الواحي كه از آنها طنابي عبور داده‌اند و استعمال مهرهاي استوانه‌اي كه معرف مالك كالا بوده نه تنها از وجود نوعي خط حكايت مي‌كند، بلكه فعاليت‌هاي اقتصادي آن دوران را نيز نشان مي‌دهد. در آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد، ايران تابع تأثيراتي بوده كه از نواحي مختلف، مخصوصا از شمال شرقي و جنوب غربي، به سكنه ايران وارد مي‌شد. آنچه مسلم است مردم اين سرزمين اين حملات و تأثيرات را هضم مي‌كردند ... ايران شاهراهي بود براي نهضت ملل و انتقال افكار؛ از عهد ماقبل تاريخي به بعد، و در مدتي بيش از هزار سال ميانجي بين شرق و غرب بود و هرگز از كسب تمدن، توسعه بخشيدن، سپس انتقال دادن بازنايستاد. «114»
در آغاز هزاره سوم قبل از ميلاد، دشت غني بين النهرين وارد دوره تاريخي خود گرديد. متون و آثاري كه از آن دوران به يادگار مانده نه تنها بسياري از مشخصات زندگي مردم بين النهرين را روشن مي‌كند، بلكه تا حدي مسائل تاريخي ايران و عيلام را روشن مي‌سازد. منطقه نفوذ بابليان وسعت چنداني نداشت و در نظر يك نفر منشي بابلي عالم تمدن به دامنه‌هاي زاگرس خاتمه مي‌يافت.» «115»
تنها پس از روي كار آمدن حكومت هخامنشيان آسياي مركزي و شرق نزديك در زير لواي دولت واحدي گرد آمدند. هر وقت حكومت بابل رو به سستي و انحطاط مي‌گذاشت اقوام نيمه‌بدوي ساكن تپه‌ها از موقع استفاده مي‌كردند و دشت غني بين النهرين را غارت و گاهي اشغال مي‌كردند. سكنه عيلام غالبا روش تجاوزآميز نداشتند، آنان در بخش بزرگي از سواحل خليج‌فارس و بوشهر زندگي مي‌كردند. پس از تشكيل سلسله سامي «سارگن» در اكد، بين عيلام و اكد زدوخوردهاي شديدي پديد آمد ولي سرانجام عيلاميان استقلال و آزادي خود را بازيافتند و به عمران و آبادي پرداختند و يكي از پادشاهان آنان به بابل هجوم برد و پس از عيلاميان اقوام نيمه‌وحشي كوه‌نشين مكرر، به سرزمين بين النهرين حمله‌ور شدند، شهرها و مزارع را ويران كردند؛ ولي بابل پس از چندي باز قد علم كرد و اقوام كوه- نشين متجاوز را از منطقه نفوذ خود بيرون راند. پادشاهيهاي بابل در نتيجه تثبيت و دوام
______________________________
(114). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 35- 33 (به اختصار).
(115). همان، ص 34 (به اختصار).
ص: 67
حكومتها به پيشرفتهاي اجتماعي و اقتصادي توفيق يافتند. احتياج آنها به مواد اوليه براي ساختمان و امور عام المنفعه و اسلحه و اشياء هنري، آنها را وادار كرد كه در نقاط دور و نزديك مراكز تجارت و بازرگاني ايجاد نمايند و بخصوص به ايران، كشور همسايه خود كه داراي ثروت زيرزميني يعني معادن طلا، مس، و قلع بود، چشم طمع دوختند. سياست سلاطين بابل در اين دوره اين بود كه حتي الامكان از پيدايش يك حكومت مقتدر و منظم در اين منطقه جلوگيري نمايند و تا آنجا كه مي‌توانند از ذخاير معدني و راه ترانزيتي ايران براي حمل كالاهاي مورد نياز خود استفاده كنند؛ ولي كوهستانيان نيمه‌وحشي، حكومتهاي بابل را منقرض و نقشه‌هاي سياسي و اقتصادي بابليان را متوقف ساختند.
دكتر گيرشمن مي‌نويسد: «راجع به اوضاع اقتصادي و اجتماعي ايران و وضع حكومت امراي عيلامي اطلاعي در دست نداريم. در «سيلك» وقفه و شكافي در حدود دو هزار سال ما را از هرمنبع اطلاعي محروم مي‌دارد، ولي در «گيان» زندگي جامعه بدون تغييرات عميق ادامه دارد و در فن كوزه‌گري و ساختن ظروف سفالين پيشرفتهايي حاصل شده است و در قسمت غربي نجد ايران شواهد فعاليت روزافزون در فلزسازي مشهود است، به عقيده گيرشمن ايران از اين زمان وارد عهد مفرغ مي‌شود.» «116»
اينها بود مناظري از حيات مادي، اينك حيات فكري و معنوي مردم را مورد مطالعه قرار مي‌دهيم.

دوران اسارت بشر در قيد خرافات‌

1. عقايد خرافي بين ملل شرق‌

اشاره

نخستين عقايد مذهبي تمام كوشش انسان اوليه مصروف حفظ حيات و ادامه زندگي بود.
نقص وسايل توليدي و دفاعي به انسان بدوي مجال مطالعه و تفكر نمي‌داد؛ ولي بعدها با تكامل وسايل توليدي، انسان موفق شد كه زايد بر احتياج توليد كند و از وحشت و نگراني دايمي رهايي يابد. در نتيجه تمدن بشري قدمي به جلو رفت و مجالي براي مطالعه و تفكر در عالم طبيعت و اجتماع حاصل گرديد. در اين دوره، چون مردم نمي‌توانستند رابطه علت و معلولي قضايا و علل ظهور حوادث گوناگون طبيعي را كشف كنند، ناچار، براي هرحادثه و پيش‌آمد علت و عاملي كه مانند خود انسان ذيروح باشد قائل مي‌شدند تا به اين وسيله خود را قانع كنند و بدبختيهاي خود را تخفيف دهند؛ به‌همين مناسبت دست به دامان خدايان زدند.
براي آنكه به طرز تفكر مردم آن روزگار آشنا شويم بايد هزاران سال به عقب برگرديم.
و زندگي انسانهاي بدوي جاهل و مضطربي را به خاطر آوريم كه در دامان طبيعت قهار و در محيط جنگلهاي تاريك و وحشتزا سرگردانند. در چنين شرايطي بشر با فكر نارساي خود رعد و
______________________________
(116). همان، ص 39 تا 43 (به اختصار).
ص: 68
برق و صاعقه را علامت قهر و غضب، و هواي خوش و ابر و باران را نشان مهر و محبت طبيعت مي‌انگاشت. پس از قرنها تحير و سرگرداني انسان درصدد برمي‌آيد كه اين قدرتهاي عظيم و نافرمان را به ياري ادعيه و اوراد و اجراي مراسم مذهبي با خود همراه و مساعد نمايد و از قهر و بدخواهي خدايان جلوگيري كند. جادوگران با خواندن اوراد و ادعيه و انجام حركات معيني مي‌كوشيدند تا در راه جلب رضايت خدايان توفيق يابند. پيرروسو آن دوره از زندگي را چنين وصف مي‌كند:
سعي كنيم كه طرز تفكر انسان متمدن را كنار بگذاريم، كوشش كنيم كه خود را در مقابل طبيعت به همان وضع انسان قديم قرار دهيم، چه نمودهاي عجيبي! خورشيد با نظم و ترتيب كامل هرصبح طلوع مي‌كند و هرشب غروب مي‌نمايد، ماه هميشه مسير معيني را طي مي‌نمايد، طوفان مي‌غرد و صاعقه‌آسا حمله مي‌كند، كسوف، شب كوتاهي ايجاد مي‌كند، آتش مي‌سوزاند، آب يخ مي‌بندد، بعضي از نباتات شفا مي‌بخشند و بعضي ديگر كشنده هستند ... براي اينكه علم به وجود آيد بايد ابتدا سؤالاتي مطرح نمود: به چه دليل آتش مي‌سوزاند؟ چرا آب يخ مي‌بندد؟ اما انسان ما قبل تاريخ چنين سؤالاتي مطرح نمي‌كرد، زيرا دخالت خدايان همه قضايا را حل مي‌كرد. «117»
تنها جهل به ظهور خدايان كمك نكرد؛ ترس از مظاهر نامساعد طبيعت نيز سبب توسل به خدايان گرديد.
لوكرسيوس «118» حكيم رومي، ترس را مادر خدايان مي‌داند. حيات انسان ابتدايي درميان هزاران مخاطره قرار داشت؛ قبل از آنكه پيري فرا رسد بيشتر مردم در اثر بيماريهاي مهلك يا حملات متجاوزانه دشمنان، از بين مي‌رفتند. به‌همين علت، بشر ابتدايي مرگ را يك جريان طبيعي نمي‌شمرد و براي آن علتي فوق طبيعت تصور مي‌كرد. ترس از مرگ، ظهور حوادث گوناگوني كه بشر از درك علت آنها بيخبر بود، خواب ديدن و اشباحي كه شبانگاه در برابر چشم او مجسم مي‌شد و هزاران علل و عوامل ديگر، انسان جاهل ابتدايي را به اين فكر انداخت كه هرموجود زنده بايد روح يا نيروي اسرارآميز ديگري داشته باشد كه بتواند هنگام مرگ، بيماري يا خواب از بدن او خارج شود. او نه تنها براي نوع انسان بلكه براي كليه نمودهاي طبيعي، روحي خاص قائل بود. چون براي هرچيز روح و خدايي قائل بودند عدد اشياء پرستيدني نامحدود بود. مردم آن روزگار عوامل و موجودات مساعد طبيعت، نظير ماه و خورشيد و گاو، و عوامل زيانكار، نظير تاريكي و رعد و مار را مورد پرستش قرار مي‌دادند تا با اين تدبير، به جلب نفع عوامل مساعد و دفع ضرر پديده‌هاي نامساعد توفيق يابند. ويل- دورانت مي‌گويد: «اين خدايان بيشمار را مي‌توان در شش دسته قرار داد: آسماني، زميني، جنسي، حيواني، انساني و الهي. طبيعي است نمي‌توان گفت نخستين موجودي كه مورد پرستش
______________________________
(117). تاريخ علوم، پيشين، ص 8.
(118).Lucretius
ص: 69
قرارگرفته چه بوده. شايد ماه در زمره اولين خدايان بوده ... ماه، خداي محبوب زنان به‌شمار مي‌رفت ... درست نمي‌دانيم چه زماني خورشيد براي حكومت آسمان جانشين ماه شده است.
شايد آن هنگام كه كشاورزي جانشين شكارورزي گرديد و مردم دريافتند كه حرارت خورشيد سبب حاصلخيزي زمين مي‌شود، اين حادثه اتفاق افتاده است ... از همين مقدمه بسيار ساده، آفتاب‌پرستي در ديانتهاي بت‌پرستي قديم وارد گرديد. انكساگوراس «119» حكيم يوناني را مردم فهميده يونان از آن جهت تبعيد كردندكه عقيده داشت خورشيد خدا نيست بلكه قرص آتشيني است به بزرگي جزيره پلوپونز ... همانگونه كه روح عميق شاعرانه انسان ابتدايي سري الهي در نمو گياه مي‌ديد، باردار شدن جنين زن و ولادت را نيز از تأثير موجودي برتر از طبيعت مي‌شناخت. انسان وحشي از موجود ذره‌بيني نطفه مرد و تخمه زن آگاهي ندارد و تنها چيزي كه مي‌بيند همان آلات تناسلي مرد و زن است كه مشتركا در عمل توليد مثل دخالت دارند. به‌همين جهت بدانها نيز رنگ خدايي مي‌دهد. تقريبا تمام ملتهاي ابتدايي هريك آلات تناسلي را مي‌پرستيدند و آنها، كه بيشتر در اين عمل، آداب و شعايري داشته‌اند، برخلاف آنچه در بدو امر بنظر مي‌رسد، ملتهاي عاليتر و پيشرفته‌تر همچون مردم مصر، هند، بابل، آشور، يونان و روم بوده‌اند. پرستش حيوانات نيز از ديرباز معمول بوده.» به گفته ويل دورانت تقريبا مي‌توان گفت كه: «هر حيواني از سوسك مصري گرفته تا فيل هندي در يك گوشه زمين روزي به عنوان خدا مورد پرستش بوده است.»
برخي از مردم ابتدايي بارور شدن زمين را مانند بارور شدن انسان تصور مي‌كردند و براي حاصلخيز كردن زمين همينكه جواني مي‌مرد، آلت تناسلي او را مي‌بريدند، مي‌كوبيدند و به شكل گرد درمي‌آوردند و بر روي مزارع مي‌پاشيدند. بعضي قبايل هنگام بهار زن و شوهري را به نام شاه و ملكه انتخاب مي‌كردند و آنان را در يك مجلس علني به يكديگر تزويج مي‌كردند تا گياهان و نباتات عبرت گيرند و شكوفه كرده بارور شوند. در برخي قبايل ديگر هنگام بذرافشاني جشنهاي خاصي مي‌گرفتند، زنان و مردان بدون رعايت هيچ قاعده‌اي باهم نزديكي مي‌كردند و ظاهرا از آن، سه منظور داشتند يكي آنكه يادي از گذشته كرده و دوره‌اي را به خاطر آورند كه بشر از آزادي روابط جنسي برخوردار بوده است؛ دوم اينكه از اين فرصت براي باردار كردن زناني كه شوهرانشان عقيمند استفاده كنند؛ سوم آنكه به زمين بفهمانند تخمهايي كه به او سپرده‌اند بايد خوب پرورش دهد و چند ماه بعد محصول فراواني به بارآورد.
به نظر ولز «آدميان دوران اخير پارينه‌سنگي مردگان را با خوراك و اسلحه به خاك مي‌سپردند زيرا چنين مي‌انگاشتند كه آنها هنوز به زندگي ادامه مي‌دهند و ممكن است براي زندگان توليد خطر كنند؛ براي جلوگيري از دستبرد و مزاحمت آنان دست به اينگونه كارها مي‌زدند.
در مصر، قبل از آنكه مرده را به خاك بسپارند پاره‌هايي از گوشت او را مي‌خوردند.» «120» چنانكه
______________________________
(119).Anaxagoras
(120). كليات تاريخ پيشين، ص 146.
ص: 70
سرفليندرز پيتري گويد شايد مقصودشان آن بود كه «مي‌خواستند اندكي از منشهاي نيك و نيروي او را به خويشتن انتقال دهند.» «121»

اعتقاد به زندگي پس از مرگ‌

تقريبا تمام ملل ابتدايي از مردگان خود مي‌ترسيدند و مي‌كوشيدند وسايل خوشنودي آنان را فراهم سازند، مبادا زندگي را بر زندگان تلخ كنند. از كاوشها و مطالعاتي كه دكتر گيرشمن در ناحيه سيلك انجام داده چنين برمي‌آيد كه از روزگار قديم در ايران «مرده را بطور درهم پيچيده‌اي در كف اتاق دفن مي‌كردند. اين قرب و همجواري ميت، زندگان را از لزوم تهيه هدايا براي او معاف مي‌كرد؛ چه به‌گمان آنها روح مرده مي‌توانست در خوراك خانواده شركت كند ... در غاري تبري از سنگ صيقلي در جوار استخوانها در دسترس مرده گذاشته شده بود و نزديك سرش دو فك گوسفند نهاده بودند. شايد خوردنيهاي جامد و مايع نيز با او در قبر گذاشته مي‌شد و بدن ميت را به رنگ قرمز مي‌آراستند. اين طرز تدفين قرنها در نجد ايران معمول بود. ظاهرا از نيمه اول هزاره قبل از ميلاد طرز تدفين مردگان تغيير مي‌يابد و اين خود علامت جانشيني قومي نو به‌جاي قومي كهن محسوب مي‌شود. قبرها ديگر در زمين كف خانه حفر نمي‌شد. چند صدمتر دور از شهر، گورستان كه بمنزله شهر مردگان بود قرار داشت. اموات هنوز هم با لوازم متعدد و مختلف در خاك دفن مي‌شدند و گاهي چند صد شي‌ء در قبر جا داده مي‌شد. در رأس آنها كلاه‌خودهاي چرمي بودكه اكنون از بين رفته، ولي لوحه‌هاي سيمين كار شده كه روي كلاه‌خودها بمنزله تزيين دوخته شده بود، به دست آمده است. در اين قبور زينت‌آلات بيشتر وجود داشت؛ مخصوصا اشياء سيمين و مفرغي، سنجاقها به شكل سر حيوانات، كه تزيين آن به سبك «نرديك» «122» بسيار عالي است؛ دستبند، گوشواره، تزيينات؛ سرانگشتري و الواح كمربند كه هم زنان و هم مردان آنها را به كار مي- بردند ... اسلحه، شمشير، خنجر، سپر، پيكان هم با مفرغ و هم با آهن ساخته مي‌شد. هريك از قبرهاي جنگجويان حاوي مجموعه‌اي از سازوبرگ مفرغي و آهني شامل لگام و اشياء متعدد براي آراستن سر و سينه اسب بوده است. براي تهيه غذاي ميت از ديگهاي بزرگ مفرغي دسته‌دار ... و دوشاخه‌هاي مفرغي و آهني براي برشته كردن گوشت استفاده مي‌كردند.
علاوه‌براين در قبر مردگان تعداد زيادي ظروف به رنگهاي مختلف ديده مي‌شود. از اين نوع ظروف نه تنها در سيلك بلكه در گيان لرستان، مغرب تهران نزديك كرج، جنوب درياچه اورميه و سلدوز ديده شده است ...» «123»
از همه جالبتر پيدايش گور دختري از امراست در تپه حصار دامغان. در اين قبر علاوه بر انواع و اقسام جواهرات و بازيچه‌هاي زمان كودكي، مقداري ظروف و اثاثه كه به كار روزگار بزرگي دختر و دوران شوهرداريش مي‌خورده با او دفن نموده بودند، و اين
______________________________
(121). همان، ص، 213.
(122).Nordique
(123). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 65 به بعد.
ص: 71
موضوع كاملا مي‌رساند كه معتقد بودند آن دختر پس از مرگ در عالم ديگر به حد بلوغ مي‌رسد و احتياج به اسبابهاي ديگري غير از اسبابهاي زمان كودكي دارد. «124»
در نواحي جنوب روسيه همراه متوفي زوجه و خدمتگزار و اسب و جواهرات و فرش و ارابه او را دفن مي‌نمودند و مهمترين قبري كه از سران سكايي در چند سال اخير با مقدار زيادي لوازم به دست آمده همان قبري است كه در تپه «پازيريك» به دست يكي از دانشمندان شوروي (س. آ. رودنكو) كشف گرديد و ضمن آن اشياء، چند پارچه قاليچه و گليم و نمد خوش‌نقش ايراني مربوط به دوره هخامنشي يافت شد.
ضمن كاوشهاي اور در بين النهرين قبري به دست آمده كه 74 نفر در آن دفن بوده‌اند؛ يعني همراه متوفي 73 تن ديگر از زن و خدمتگزار و غيره خاك شده و تمام وسايل زندگي حتي آلات موسيقي را نيز با او در قبر قرار داده بودند. پيرروسو در تاريخ صنايع و اختراعات خود در وصف اين مقبره تاريخي مي‌نويسد كه در سال 1927 باستان‌شناس انگليسي «وولي» «125» ضمن تجسس در مقابر پادشاهان اور با حيرت و وحشت مقبره‌اي را كشف كرد كه:
... در آن پادشاه را با تمام خزاين و خدم و حشم و محافظان و قراولان و ارابه‌هايش دفن كرده بودند و حتي هنگام مرگ پادشاه همه مهتران را با گاوان آنان، تمام زنان پادشاه را كه نه تن بودند و همه كارمندان قصر و بارگاه را با سلاح و اسباب در قبر قرار داده بودند.
وسايل زندگي و سازوبرگي كه در همين موقع در مقبره گذاشته شده بود قابل تقويم نيست. سلاحهايي كه از مس و حتي از طلا ساخته شده بود، ظروف مطبخ از نقره و طلا، جواهرات بسيار از طلا و عقيق و سنگ لاجورد، خنجرهايي كه تيغه آنها از طلا و دسته آنها از عقيق يا سنگ لاجورد بوده است، سنجاق و سينه‌بند و گوشواره و سربند طلا به‌وفور وجود داشت. حتي تزيينات ارابه‌ها از طلا و نقره و جواهرات درست شده بود. «126»
اين مقبره را يكي از پادشاهان كوچك شهر اور سه‌هزار سال قبل از ميلاد مسيح براي خود ساخته بود.
______________________________
(124). همان، ص 12- 20 (به اختصار).
(125).Woolley
(126). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 52.
ص: 72

دين ايرانيان‌

«دين ايراني در دوره باستان همان دين ساده آريايي طبيعت‌پرستي بود. سرسلسله بغان آسمان بود كه به اسامي خداوند، اهورامزدا، يا دانا خوانده مي‌شد. پس از چندي اين جلوه‌هاي برترين نيرو در اهورمزد (خداي دانا) تجلي نمود.
پس از آسمان مهر يا ميترا در ايران و هند مورد پرستش قرار گرفت. در سرزمينهاي آريايي، مهر، خداوند چراگاههاي پهناور بود، ستونهاي خانه‌هاي بلند و چهارچوبه در را استوار مي‌ساخت، از خانه‌اي كه خشنود بود و به مردمي كه مورد محبت او بودند رمه گاو و گوسفند و فرزندان پسر، زنان زيبا و گردونه و بالشهاي خوب گسترده مي‌بخشيد. نام اين خدا به معناي پيمان نيز بود و با هزار گوش و ده‌هزار چشم مراقب بود كه پيمان‌شكن را بيابد و به كيفر برساند. هر بيچاره‌اي كه حقش را ربوده بودند به اين ايزد دادگر متوسل مي‌شد و با دستهاي برآورده او را مي‌خواند و با نذر و با نوشابه هوم «127» از او استمداد مي‌نمود.» «128»
به عقيده گوردون چايلد:
... هدف مذهب در شرق، تأمين ماديات زندگي بوده است. پرستش خداوند براي تقويت حس پرهيزكاري، پاكدامني و يا آسايش خاطر خداوند نبود، بلكه اعمال مذهبي را براي خوبي محصول، باران مساعد، پيروزي در جنگ، كاميابيهاي عاشقانه، توفيق در معاملات مالي، داشتن اولاد، به دست آوردن ثروت و تأمين سلامت انجام مي‌دادند. مصريها زندگي جاوداني را دنباله زندگي اين دنيا مي‌پنداشتند ... مصريان از زمان بناي اهرام به روز حساب و پاداش اعمال عقيده داشتند ... مسأله جاودان زيستن كه سابقا از امتيازات مخصوص پادشاهان و بزرگان بود، تقريبا عمومي شد و در واقع كساني كه توانايي پرداخت حق العمل مومياگران و عمليات ساحران را براي سفر به آسمان داشتند، يعني طبقه متوسط، از اين امتيازات عمومي برخوردار مي‌شدند. پهلوي دروازه‌هاي بهشت درهاي جهنم گشوده مي‌شد. پادشاه كه خود مقام خدايي داشت و بزرگان كشور نيز به داوري ارواح گردن نهادند. در هزاره دوم قبل از ميلاد براي توجه مردم به تقوي و پارسايي آشكارا از وحشت و عذاب دوزخ سخن مي‌گفتند. يك مرد مصري كه تمكني داشت مي‌توانست تذكره عبور ساحرانه‌اي خريداري كند و به كمك آن از مقابل محكمه هول‌انگيز دوران بگذرد. در كتيبه مصري ورقه‌اي كه حاوي رأي برائت گناهكار بود، مي‌فروختند. نام خريدار در محلي كه به‌همين منظور خالي گذاشته شده بود نوشته مي‌شد. پاره‌اي از افسونها نداي وجدان را نيز خاموش نمي‌كرد و
______________________________
(127). هوم: درختچه‌اي از تيره گنتاسه كه جزء تيره‌هاي نزديك به مخروطيان است. در تداول عامه «ريش بز» نيز گويند ... آرياييان قديم گياه مزبور را مقدس مي‌دانستند و عصاره آن را مي‌جوشانيدند ... و بر آن بودند كه شيره آن روح را فرح مي‌بخشد ... [فرهنگ معين].
(128). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين، ص 33 (به اختصار).
ص: 73
در يكي از اين طلسم‌ها كه برستد «129» به شرح آن پرداخته است اين عبارت خوانده مي‌شود: اي قلب من عليه من گواهي مده «130»
... آرياييان مانند پيروان همه اديان معتقد به ادعيه و فديه بوده‌اند ولي در اين كار اعمال روحي مخصوصي نشان مي‌دادند. ابراز ذلت و فروتني را در برابر الهه روا نمي‌دانستند. آريايي مستمندانه استمداد و طلب ياري نمي‌كرد بلكه خود در حدود معين به خدايان خويش مساعدت مي‌نمود. آريايي تصور ميكرد كه در كشمكش خدايان نيك و ارواح منور و قواي سودمند با اهريمنان، و قواي بد، انسان نيز بايد شركت و معاضدت كند. در نظر او سرودها، سپاسگزاريها و مدايح انسان سبب تهييج و تشجيع خدايان مي‌شود. «131»
دارمستتر مي‌نويسد:
... دعاي بشر معمولا مطابق با طبيعت است. انسان دعاي نزول باران را در موقع خشكي مي‌خواند و معمولا مستجاب مي‌شود زيرا كه بعد از خشكي حتما بايد باران بيايد. انسان در موقع تاريكي خواهش روشنايي مي‌كند و مسلما بعد از تاريكي بايد روشنايي باشد؛ بعبارت ديگر انسان احتياجات ساده خود را نسبت به هر چيزي به هنگام فقدان آن چيز در ضمن دعا مي‌خواهد؛ در صورتيكه مطابق مقررات خود طبيعت همان مقصود بايد قهرا موجود شود. بنابراين، انسان مي‌بيند دعاي او مقرون به اجابت مي‌گردد و از اين قضيه چنين نتيجه مي‌گيرد كه در خود دعا اثر اجراي آن موجود است. نبايد فراموش كرد كه در آن زمان، احتياجات آرياييان بسيار ساده بوده است و آنان در ضمن ادعيه چيزي مافوق عادت نمي‌خواستند بلكه همان نيازمنديهاي معمول درخواست مي‌شد. خواستن اولاد و اعقاب متعدد و سالم، تكثير گاو و گوسفند، سلامت و طول عمر، غلبه بر دشمنان در جنگ؛ همه اين آرزوهاي ساده كه موضوع دعاهاي آرياييان بود، چيزهايي است كه بدون هيچ نوع دعايي هم قهرا نصيب آنان مي‌شد، زيرا كه زندگي ساده و سالم و تفوق عددي طايفه آنان، موجب حصول اين مقاصد مي‌گرديد؛ ولي چون اشخاص بي‌علم و ساده در هرچيزي علل خارق عادت را بر علل طبيعي ترجيح مي‌دهند، همين حصول مقصود عقيده آرياييان را درباره اثر منتر راسخ‌تر مي‌كرد ... درباره منترها عبارتي در هندوستان شايع است، اين‌چنين: همه جهان مطيع خدايان است، خدايان مطيع منترها هستند. منترها مطيع برهمنانند،
______________________________
(129).Braeasted
(130). سير تاريخ، پيشين، ص 147- 48.
(131). محمد معين، مزديسنا و ادب پارسي، ص 49.
ص: 74
از اينرو برهمنان خدايان ما محسوب مي‌شوند. «132»
دكتر گيرشمن در مورد دين باستاني ايرانيان مي‌نويسد: «اطلاع ما درباره دين قديميترين سكنه ايران بسيار اندك است. در بين النهرين، كه سكنه بدوي آن از همان منشأ سكنه نجد ايران بودند، معتقد بودند كه حيات آفريده يك ربة النوع است، و جهان در نظر آنان حامله بود نه زاييده و منبع حيات؛ برعكس آنچه مصريان مي‌انگاشتند. مؤنث بود نه مذكر ...» «133»
بسياري از پيكرهاي كوچك از ربة النوعي برهنه كه در امكنه ماقبل تاريخ نجد ايران پيدا شده است به ما اجازه مي‌دهد بگوييم كه انسان ماقبل تاريخ داراي اين‌گونه معتقدات بوده است. اين ربة النوع محتملا همسري داشته كه او نيز رب النوع بوده است و در آن‌واحد هم شوهر و هم فرزند او محسوب مي‌شده است.
بلاشك در اين مذهب ابتدايي است كه ما مي‌توانيم مبدأ ازدواج بين برادران و خواهران را بجوييم. اين عادت در مغرب آسيا رايج بود. ايرانيان و بعد نبطيان از ملل بومي آن را به ارث بردند و همچنين اساس ازدواج بين مادر و پسر را كه كمتر سابقه دارد در همين آيين بايد جستجو كرد. نيز ممكن است كه رسم انتساب به مادران كه در نزد عيلاميان، و اتروسكيان و مصريان و مخصوصا در ليكته بسيار معمول بوده در اينجا نشأت يافته باشد. «134»
مغ، بزغاله‌اي را براي قرباني مي‌برد. از نقش برجسته از استخر، قرن 5 ق. م.
در كتب باستاني ايران در افسانه‌هايي كه راجع به پيدايش انسان ذكر شده، نوشته‌اند:
اهورامزدا نخست كيومرث را بيافريد. او سي‌سال سرگردان بود. هنگام مرگ از صلب او نطفه‌اي خارج شد، پس از تصفيه در اشعه خورشيد در زير خاك محفوظ بماند. پس از چهل سال از آن نطفه گياهي روييد و بعدا به صورت دو انسان درآمد؛ يكي نر موسوم به مشيگ و ديگري ماده موسوم به مشيانگ. پس از پنجاه سال آن‌دو باهم ازدواج نموده و پس از 9 ماه از آنان يك جفت نر و ماده به وجود آمدند و از آنها هفت جفت پسر و دختر متولد شدند كه كليه نژاد- هاي مختلف و ايرانيان از پشت آنان مي‌باشند.
«دارمستتر» از اين افسانه‌ها نتيجه مي‌گيرد و مي‌گويد: «به اين طريق، اهورامزدا با دختر خود كه عبارت از زمين است ازدواج و از اين وصلت كيومرث پا به عرصه وجود گذاشت.»
در ايران باستان نيز مردم از عقايد و انديشه‌هاي خرافي بركنار نبودند. پس از حمله اسكندر بسياري از عقايد خرافي
______________________________
(132). همان، ص 26- 27.
(133). ايران از آغاز تا اسلام، پيشين، ص 26.
(134). همان، ص 52- 53.
ص: 75
يونانيان در بين مردم ايران راه يافت. در دوره ساسانيان نه تنها توده مردم بلكه طبقه فرمانروا كمابيش تحت تأثير انديشه‌هاي خرافي بودند.
مورخان رومي مي‌گويند:
شاهپور دوم بوسيله غيبگويان با همه ارواح خبيثه و قواي جهنمي سروكار داشت و راجع به آتيه از آنها سئوالاتي مي‌كرد. يزدگرد اول همه اخترشناسان دربار را مأمور يافتن طالع فرزند جديد الولاده خود كرد؛ خسرو دوم براي ساختن سدي برشط دجله همه غيبگويان و جادوگران و ستاره‌شناسان را كه 360 نفر بودند گرد آورد و با آنان مشورت كرد كه چه ساعتي را معين مي‌كنند و چون عاقبت كار او به نتيجه مطلوب نرسيد، بسياري از آنان را هلاك كرد. «135»

آيين توتم‌

يكي از مذاهب ابتدايي بشر است كه عده‌اي از مردم را به بعضي موجودات و اشياء مقدس كه توتم نام دارد، علاقه‌مند و مربوط مي‌سازد.
فليسين شاله مي‌نويسد: «به همان اندازه كه تأسيسات و عقايد توتم بهتر شناخته مي‌شود، اين فرض قويتر مي‌گردد كه اين آيين نقش بزرگي را در تاريخ انسان بازي كرده است ... كلمه توتم نام برخي از موجودات و يا اشياء است كه تمام اعضاي يك طايفه آن را مقدس و غيرعادي تصور مي‌كنند. اينها غالبا حيواناتي مانند عقاب و طوطي و گاهي گياههايي مانند چاي و اشيايي مانند باران و دريا و برخي از ستارگان مي‌باشد.» «136» در اين دين ابتدايي نيز حلال و حرام و مقدس و پليد وجود دارد و «تابو» اشياء و كارهاي حرام را مشخص و معين مي‌كند.

دين مصريان‌

فليسين شاله مي‌نويسد:
در دين مصريان قديم آثار و عقايد دين توتم و دين جان برقرار بود. (فتيش‌پرستي يا آيين جان مذهبي است كه در موجودات نيرويي شبيه به روح انسان جاي مي‌دهد.) و از نظر مردگان ارزش فراوان داشت. سپس عقيده به خدايان متعدد و شرك وجود داشت كه به سوي واحدپرستي تحول مي‌پذيرفت.
روح ديني در مصر قديم به اندازه‌اي قوي بود كه مصريان تنها به پرستش مصدر زندگي بس نمي‌كردند بلكه هريك از صور مختلف زندگي را نيز مي‌پرستيدند.
پاره‌اي گياهان در نظر آنان، مانند پياز، مقدس بود. درخت خرما كه در سايه آن در وسط صحرا آرام مي‌گرفتند و چشمه آبي كه در واحه‌ها عطش ايشان را فرو- مي‌نشاند ... همه به عللي كه فهم آنها دشوار نيست، در نظر ايشان از چيزهاي مقدس به‌شمار مي‌رفت. «137»

ديگر عقايد مصريان‌

در مصر قديم نيز عقيده به زندگي پس از مرگ وجود داشته منتها آداب موميايي كردن ابتدا انحصار به جسد شاه داشت ولي بعدها
______________________________
(135). كريستن سن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي، ص 419.
(136). فليسين شاله، تاريخ مختصر اديان، ترجمه دكتر خدايار، ص 10 به بعد.
(137). همان، ص 36.
ص: 76
اجراي اين مراسم در مورد كليه افراد طبقات ممتاز معمول گرديد تا بتوانند جملگي به مقام خدايي نايل گردند. مصريان قديم مي‌گفتند كه پس از مرگ:
مرده به‌طرف قلمرو زيرزميني به راه مي‌افتد و به جايي مي‌رسد كه كشتي در انتظار اوست. در مدت مسافرت مبهم و تاريك به زندگي گذشته خود انديشه و فكر مي‌كند. بعدا وارد اتاق عدالت مي‌شود. «ازيريس» «138» روي تخت نشسته و اطراف او 42 خداي ايالت محكمه مهيبي را تشكيل مي‌دهند و نزديك ترازوي ابديت خداي شغال، خداي هوش و رب النوع حق قرار گرفته و يك حيوان مهيب دورگه كه از اختلاط شير و كرگدن آبي به وجود آمده، با دهان باز در آنجا نشسته. مرده اوراد مشهور زير را ادا مي‌كند: «من بد نكرده‌ام، من هديه‌ها را نثار كرده‌ام، من كسي را گريان نكرده‌ام، من پليد و ناپاك نبوده‌ام، من آتش را خاموش نكرده‌ام، من پاك هستم، من پاك هستم، من پاك هستم.» در اين موقع مرده را در يك كفه ترازو و پر شترمرغ را در كفه ديگر مي‌گذارند و خداي شغال و هوش تصميم محكمه را اعلام مي‌كنند.
در مصر ابتدا هرشهر خداوندي مخصوص به خود داشت ولي بعدها آن خداوندان معبود عموم اهالي مصر گرديدند و معروفترين آنها كه قبول عامه پيدا كرده بود، ازيريس و ايزيس بودند. علاوه‌براين بعضي حيوانات نيز مورد پرستش و احترام مصريها بودند چنانكه براي گاو آپيس كه داراي نشانيها و علايم مخصوص بود، احترام و ارزش زيادي قائل بودند. مصريها در هريك از معابد خود يكي از حيوانات مقدس را زنده نگه مي‌داشتند و او را به عنوان خدا مي‌پرستيدند. يكي از كشيشان عيسوي در اسكندريه اين رسم را مورد استهزاء قرار مي‌دهد و مي‌نويسد: «چون شخصي داخل معبدي شود يك نفر كاهن با كمال وقار نزديك او مي‌آيد و سرودي مي‌خواند و پرده را بلند مي‌كند تا خداوند را نشان دهد. در اين‌حال شخص تازه‌وارد يك گربه يا يك نهنگ يا مار يا حيوان
______________________________
(138).Osiris
ص: 77
ديگر را به عنوان معبود يا خداي مصريها مشاهده مي‌كند كه روي فرش ارغواني آرميده است.» «139»
در مصر قديم هرسال يك روز به افتخار ازيريس نوحه و فرياد مي‌كردند و به ياد مويه‌هاي ايزيس موهاي خود را مي‌كندند. مصريها معتقد بودند كه مردگان از خوردنيها و تصاوير آنها بهره‌مند مي‌شوند. مخصوصا پدران و اجداد خود را محترم مي‌داشتند و خطاب به آنها مي‌گفتند: «اي پدر من بيدار شو و سر خود را به سوي آسمان بلند كن! اي پدر من كه مانند خداوندي، اين منم كه اسم ترا زنده مي‌كنم! من مستحفظ تو مي‌باشم، من براي تو و پرستش هرروزه تو مالها كنار گذاشته‌ام. املاك جنوبي را براي تو وقف مي‌كنم كه حاصل آن نقطه به مصرف خدمت معبد تو برسد.» «140»

داوري يونانيان‌

امستد در تاريخ شاهنشاهي هخامنشي مي‌نويسد:
يونانيها معتقدات مذهبي مصريان را به ديده تمسخر مي‌نگريستند و مي‌گفتند: «چه كمكي يك اپيس (مرغ نوك‌دراز پادراز) يا يك سگ مي‌تواند بدهد ...» اناكساندريدس به بوميها مي‌گويد: من نمي‌توانم بار هم‌پيماني شما را ببرم، رسم و روشهاي ما بكلي باهم فرق دارد، شما گاو را مي‌پرستيد، من آن را براي بغها قرباني مي‌كنم. نزد شما مارماهي ايزدي است، نزد ما خوراك بسيار خوبي است، شما گوشت خوك نمي‌خوريد من آن را دوست دارم، شما ماده سگ را مي‌پرستيد من او را مي‌زنم ... اگر شما گربه‌اي را در رنج ببينيد لابه مي‌كنيد من خوشم مي‌آيد او را بكشم و پوستش را بكنم. موش صحرا نزد شما تواناست نزد من نيست.
شماره خدايان مصري بسيار بود ولي از آن ميان سه خداوند از همه عاليجناب‌تر و از حيث مقام و موقعيت در درجه اول قرار داشت؛ نخست اوزيريس خداوند آفتاب و منشأ خيرات و بركات و قاضي و حاكم علي الاطلاق در هردو عالم بود.
دوم ايزيس، «141» خواهر او اوزيريس، سوم هروس «142» پسر آنان. اين سه خداوند اصل و اساس تثليث را در مصر قديم تشكيل مي‌دادند و تثليث در اكثر اديان عهد قديم پذيرفته شده بود و از تشكيل خانواده درميان خدايان حكايت مي‌كرد و اين عقيده از مصر در دين عيسي نفوذ يافته و به نام اب و ابن و روح قدس ناميده شده است ... براي هريك از ستاره‌ها در مصر قديم مراسم ديني برگزار مي‌شد و از ميان آنها مهمتر از همه خداي آفتاب موسوم به «رع» «143» مي‌باشد.
خداوند آفتاب هنگام غروب خداي ماه را جانشين خود مي‌سازد ... در يك كتيبه مصري از فرمان آفتاب خطاب به ماه چنين مي‌نويسد:
______________________________
(139). اما نوئل ازرتو، مذاهب بزرگ، ترجمه تاجبخش.
(140). همان.
(141).Isis
(142).Horus
(143).Ra
ص: 78
من خداي آفتاب به زير زمين خواهم رفت تا روشنايي خود را به ساكنان اين عالم بتابانم، تو جانشين من خواهي بود، و تو با اينكه كوچكتر از خدايان ديگر هستي بايد نيرو و قدرت خود را شامل همه آنان بنمايي ... ديده عالميان وقتي به جمال تو افتد در تو مرا خواهند ديد و بوسيله تو براي من درود و ستايش خواهند فرستاد. «144»

سابقه تاريخي حكايت آدم و حوا

از مطالعاتي كه «لايارد» مستشرق انگليسي در يك كتيبه سنگي به عمل آورده چنين استنباط مي‌شود كه قصه آدم و حوا نخست درميان اكديها و سومريها شهرت داشته و از آنان به كلدانيها و آشوريها رسيده است. در كتيبه سنگي مكشوفه (كه اكنون در موزه بريتانياست) درخت معرفت در وسط قرار گرفته و آدم و حوا در دو طرف آن بر روي چهارپايه نشسته‌اند و مار كه موجب گمراهي حوا شده و او را به خوردن ميوه ترغيب كرده است در پشت‌سر حوا ايستاده است. اين درخت چون به آدمي امتياز عقل و معرفت را بخشيده و انسان را از اين جهت شريك و نظير خداوندان ساخته است مورد احترام مردم بين النهرين قرار گرفته بود و در برخي از كتيبه‌ها سلاطين و شخصيتها را در برابر اين درخت مقدس ترسيم كرده بودند. اين عقيده و فكر مذهبي بعدها در كتاب تورات، سفر تكوين، باب سوم، به اين صورت منعكس شده است:
آدم را خداوند از خاك زمين آفريد و حوا را نيز از دنده آدم خلق كرد و هردو در باغ عدن بخوبي و خوشي مي‌زيستند. در اين باغ انواع و اقسام درخت ميوه و آب گوارا و همه‌نوع آشاميدني و خوردني وجود داشت. در وسط باغ دو درخت بود يكي به نام درخت معرفت، ديگري به نام درخت حيات. آدم و حوا را خداوند اجازه داد هرچه مايل باشند از ميوه درختان تناول نمايند مگر از دو درخت معرفت و حيات و از خوردن ميوه اين دو درخت ممنوع شدند. ولي روزي مار به حوا ظاهر شد و وي را به خوردن ميوه درخت معرفت تحريص و ترغيب نمود.
حوا يك ميوه از درخت معرفت تناول كرد و ميوه ديگر را با خود همراه برد و به آدم داد. آدم از اين ميوه خورد و بر اثر آن، نيروي تشخيص پيدا كرد و به لخت و عريان بودن خود توجه حاصل كرد و شرمنده شد و وقتي آواز خداوند را شنيد در پشت درختان پنهان گرديد. خوردن اين ميوه سبب شد كه آدم و حوا عقل و معرفت پيدا كردند و نيك و بد را از هم تشخيص دادند ولي برخلاف دستور خداوند رفتار نموده بودند و براي اينكه مبادا از ميوه درخت حيات ميل كنند و حيات جاويدان پيدا نمايند از باغ عدن رانده شدند و خداوند براي حفاظت درخت حيات، كروبيان را در اين باغ مسكن داد و هركدام شمشير آتش‌بار در دست داشتند و از اين درخت نگهباني مي‌كردند. «145»
كلمه كروبي كه در تورات ذكر شده مربوط به سه هزار سال ق. م. و از اصطلاحات
______________________________
(144). دكتر جوان، تاريخ اجتماعي ايران باستان، ص 321.
(145). همان، ص 103.
ص: 79
مردم اكد و سومر است و در قرآن به فرشتگان نگهبان عرش اطلاق شده است.
كلدانيان از ابتداي امر به خدايان متعدد و كثير معتقد بودند و اين خدايان را درميان ستارگان آسمان جستجو مي‌كردند ... دين و مذهبي كه اساس آن در ستاره‌پرستي است، به نام صابئي ناميده مي‌شد و اين عقيده درميان اقوام اوليه سامي كه بيابان‌نورد و صحراگرد بودند و از گله‌داري و دامپروري كسب معيشت مي‌كردند عموميت داشته است. اين اقوام در پرستش ستاره‌ها آفتاب را در درجه اول قرار مي‌دادند اما ساكنان اوليه اكد و سومر ماه را در عبادت، به ستارگان ديگر مقدم مي‌داشتند ... كلدانيان از ابتداي تمدن خود معتقد بودند كه ستاره‌ها صاحب عقل و اراده و هوش مي‌باشند و مي‌توانند در اداره امور انسانها و تعيين مقدرات آنان نفوذ اسرارآميز داشته باشند ... كاهنان نه تنها ستاره‌شناسان ماهري بودند بلكه به علت نفوذ و احترامي كه درميان مردم داشتند، حكومت را نيز در اين سرزمين در دست گرفته بودند. «146»
در كلده و آشور مردم براي جلوگيري از مزاحمت ارواح خبيثه به سحر و جادو و دعا متوسل مي‌شدند و چاره كار را از جادوگر و سحار و رمال و دعانويس و فالگير و تسخيركننده ارواح و امثال آنان جستجو مي‌كردند و هريك از اين امور در عهد قديم يك رشته از علوم محسوب مي‌شد و اين عقايد از مطالعه در كتيبه‌ها و كتابهاي دو كتابخانه بابل و نينوا به دست آمده است ... اوضاع و احوال طبيعي و جوي و جغرافيايي نيز در پديد آمدن اين اوهام و خرافات در بين النهرين تأثيري بسزا داشت و همه ساله دو رود دجله و فرات طغيان مي‌نمود و مردم را بيخانمان مي‌كرد و محصولات زميني را تلف مي‌نمود و موجبات فقر و بدبختي را فراهم مي‌كرد. مردم اغلب در معرض هجوم اقوام وحشي و ناامني و سيل و قحطي و شدت گرما قرار مي‌گرفتند و جز توسل به درگاه خدايان آسماني چاره‌اي نداشتند ...» «147»
انسان ابتدايي با فكر نارساي خود اخلاق و عادات خدايان را همانند آدميان مي‌انگاشت و گمان مي‌كرد كه آنان نيز مانند انسان، زماني شادمان و گاهي غمگينند. سومريها به گروهي از ارواح بد، عفريتها و جنها معتقد بودند و براي اينكه از شر آنها محفوظ بمانند قرباني مي‌كردند، نياز و تقديمي مي‌دادند، مجسمه خدا را ساخته آن را مي‌پرستيدند. اگر هيكل خداي شهري را به شهر ديگر مي‌بردند عقيده داشتند كه خداي آن شهر را به اسارت برده‌اند ... بعضي خدايان سومري زن داشتند و برخي از ارباب انواع پسران خدايان بودند. خدايان در نظر
______________________________
(146 و 147). همان، ص 229 به بعد.
ص: 80
سومريها داراي صفاتي بودند مانند صفات انساني از قبيل غضب، سفاكي، قساوت، شهوت، عشق، تنفر، و غيره. معابد را از خشت مي‌ساختند و محراب را در رأس آن قرار مي‌دادند. كاهنان نفوذ بسيار داشتند و مي‌گفتند كه خدايان مانند شاهان درميان تجملات و فراواني زندگي مي‌كنند. از اين جهت معابد پر بود از خزاين و ذخاير و انبارهاي غله و حبوبات و امتعه گوناگون ... مثل اينكه ارباب انواع تاجر يا ملاك نيز مي‌باشند ... «148»
در حدود هزاره اول قبل از ميلاد، شاهان، پيش از هراقدام مهمي، از روي امعاء و احشاء حيواناتي كه قرباني مي‌كردند تفأل مي‌زدند و نتيجه را با يادداشتهاي عهد عتيق مقايسه مي‌كردند تا معني تفأل را دريابند و يادداشتها همان نوشته‌هاي كاهنان عهد عتيق بود. در «آشور آسارخادون» در جريان جنگ با «كشتيريتي» از هاتف درباره سرنوشت شهر كيشاسو سؤالاتي مي‌كند، ازجمله مي‌پرسد: «آيا كشتيريتي با لشكريان وي، آيا لشكريان «گيمريان» و يا لشكريان ماديها و يا لشكريان «ماننائيان» و يا دشمني از دشمنان، درصددند و نقشه مي‌كشند آيا بوسيله محاصره و يا به زور و يا بوسيله عمليات جنگي و نبرد و پيكار و يا با شكستن و يا نقب زدن و يا بوسيله آلات محاصره و يا خاكريز و يا آلت شكستن حصار و يا بوسيله قحطي و يا سوگند به نام خدا و يا الهه و يا با سخن خوش و يا پيمان صلح و يا حيله‌اي براي تسخير شهرها؛ آيا با يكي از اين وسايل، شهر كيشاسو را مسخر خواهند ساخت و وارد شهر كيشاسو خواهند شد و آيا به دست ايشان شهر كيشاسو فرمانبردار خواهد شد و آيا جزو متصرفات ايشان خواهد گشت؟ «149»

مشورت با خداوندان‌

سلاطين بابل در مواقع بحراني از راه مطالعه در روده حيوانات قرباني و تفأل و يا از طريق استشاره در موقع خواب با خداوندان مشورت مي‌كردند به اين ترتيب كه «روده گوسفند داراي علايم و خطوط مخصوصي است، اين خطوط و علايم مانند كف دست انسان نسبت به فردفرد قربانيها متفاوت است و معاني هركدام در كتابها و كتيبه‌ها معلوم بود. وسيله ديگر براي مشورت اين بود كه استشاره به حالت خواب انجام شود. «اينسي» پادشاه كلده خود به معبد مي‌رفت و پس از نماز و دعا و قرباني مي‌خوابيد و خداوند را در خواب، مي‌ديد و جواب مشورت را مي‌گرفت.» «150» در اين امور روحانيان در تفسير و تعبير خوابها مداخله داشتند. «در عهد باستان اعتقاد بر اين بود كه هرخدايي از جماعت و محل خود حمايت مي‌كند و وقتي كسي به كشور بيگانه رفت بايد خداي محل را پرستش كرده قرباني نثار وي سازد.» «151»
اومستد در تاريخ هخامنشيان مي‌نويسد:
______________________________
(148). حسن پيرنيا، ايران باستان، ص 1114.
(149). تاريخ ماد، پيشين، ص 587.
(150). تاريخ اجتماعي ايران باستان، پيشين، ص 83.
(151). تاريخ ماد، پيشين، 299.
ص: 81
... مردم «دربيكي» مرداني را كه بيش از هفتاد سال داشتند، مي‌كشتند و خويشاوندان آنها را مي‌خوردند و زنان پير را خفه مي‌كردند و به خاك مي‌سپردند.
مردان بدبختي را كه پيش از هفتاد سال مي‌مردند فقط در خاك مي‌كردند.
«كاسپيها» آنهايي را كه از هفتاد بيش داشتند با گرسنگي دادن مي‌كشتند، جسدها را در بيابان مي‌گذاشتند و زيرنظر مي‌گرفتند. اگر جسد را كركس مي‌برد آن مرده را خوشبخت‌ترين مردم مي‌پنداشتند، اگر جانوران وحشي و سگها مي‌بردند او را كمتر خوشبخت مي‌دانستند. ولي بدبخت‌ترين مردمان آنها بودند كه جسدشان دست‌نخورده مي‌ماند. در بلخ و مناطق شرقي، رسمهايي به‌همين اندازه زشت و ناپسند تا زمان تاخت‌وتاز اسكندر ادامه داشت؛ بيماران و پيران را درحاليكه هنوز زنده بودند پيش سگان مي‌انداختند و اين سگان را گماشتگان به خاك سپردن مي‌خواندند. توده‌هاي استخوان درون ديوارها گواه به رسمهاي به خاك سپردن است كه همين اندازه سخت و بيرحمانه بود. وصف اين رسمهاي ترسناك در ونديداد و نوشته‌هاي سومريان ديده مي‌شود.
با اينكه در مكتب الهيات بودا نام و نشاني از خدا نيست و هرگز وي (بودا) دعوي پيغمبري و اعجاز نكرده است، معهذا مردم هند و شاگردان مكتب او «هزاران داستان در اطراف كارهاي شگفت او بافته‌اند؛ مثلا گفته‌اند كه وي در يك لحظه بطرز اعجازآميز از روي گنگ عبور كرد، خلال دنداني كه از دست وي افتاد خود درختي تناور شد، در پايان يكي از وعظهاي او دستگاه هزارلاي جهان تكان خورد.» «152»

فنيقيها

براي بعل مقام الوهيت قائل بودند. هر وقت براي شهر خطري روي مي‌داد، چنين استنباط مي‌كردند كه بعل متغير است و براي فرونشاندن آتش خشم او كودكان بيگناه را با صداي ناي و شيپور به پاي مجسمه بعل مي‌آوردند و آنها را زنده مي‌سوزانيدند. پدران اين اطفال خوشحال بودند كه فريضه مذهبي را انجام داده‌اند. كلدانيها معتقد بودند كه بعضي از مردگان از قبر بيرون آمده و مردم را مي‌خورند.
بطور كلي اكثريت ملل باستاني براي مردگان خود احترام و تأثير فراوان قائل بودند و عقيده داشتند كه اموات، چه خوشخوي و چه زشتخوي، پس از مرگ، مانند دوره حيات، در زندگي مردم تأثير دارند و ممكن است در خوشبختي يا بدبختي زندگان مؤثر باشند. به عقيده «فوستل دوكولانژ» «153» محقق معروف فرانسوي مرده‌پرستي از قديميترين مذاهب بشر در دوران جاهليت بود. غالبا مردم چون به گوري مي‌رسيدند مي‌گفتند: «اي آنكه در زير خاك نهاني با ما مهربان باش!»
قبايل «سيت» كه بين ولگا و دنيستر زيست مي‌كردند نسبت به مردگان خود عقايد خاصي داشتند. اگر رئيس قبيله مي‌مرد جسد او را در ارابه مي‌نهادند و به مردم نشان مي‌دادند و مردم براي ابراز همدردي قسمتي از گوش و سر و صورت خويش را مجروح مي‌كردند و
______________________________
(152). ويل دورانت، تاريخ تمدن، (كتاب اول- بخش دوم)، ترجمه، مهرداد مهرين، ص 632.
(153).Fustel de Coulanges
ص: 82
موهاي خود را مي‌تراشيدند. سپس براي فرمانرواي خود مقبره عظيمي ترتيب مي‌دادند و او را با اسلحه و ظروف غذاخوري و طلاها و اسبان و زن و فرزندانش جملگي به خاك مي‌سپردند و اين اعمال دلخراش را براي احترام به شخصيت پيشواي خود لازم مي‌شمردند.

گفتگو با خدا

قوم يهود نيز از افكار و انديشه‌هاي خرافي بركنار نماند. اگر كسي با صبر و شكيبايي كتاب مقدس يعني كتب عهد عتيق و عهد جديد را از آغاز تا انجام مورد مطالعه قرار دهد نه تنها با معتقدات ديني بلكه با محروميتهاي اقتصادي و اجتماعي مردم آن دوران آشنا خواهد شد. مردم آن عهد چون از كشف علل اقتصادي بدبختيها و محروميتهاي گوناگون خود عاجز بودند منشأ تمام مشكلات را بيمهري خداي خود، يهوه، مي‌شمردند و گاه با او از در بحث‌وگفتگو و محاجه درمي‌آمدند. حتي گاهي يعقوب با خداي خود كشتي مي‌گيرد و از سختگيريها و توقعات نامحدود خدا شكايت مي‌كند و ازجمله چنين مي‌گويد:
... از تنگي روح خود سخن مي‌رانم و از تلخي جانم شكايت خواهم كرد. آيا من دريا هستم يا نهنگم كه بر من كشيكچي قرار مي‌دهي ... مرا به خوابها ترسان گردانيدي و بر درياها مرا هراسان ساختي به حدي كه جانم خفه شدن را اختيار كرد ... نمي‌خواهم تا به ابد زنده بمانم. مرا ترك كن، زيرا روزهايم نفسي است. انسان چيست كه او را عزت بخشي و دل خود را با او مشغول سازي و هر بامداد از او تفقد نمايي و هرلحظه او را بيازمايي. تا بكي چشم خود را از من نمي- گرداني؟ مرا واگذار تا آب دهان خود را فروبرم. من گناه كردم، اما با تو، اي پاسبان بني آدم، چكنم؟ براي چه مرا به جهت خود هدف ساخته‌اي به حدي كه براي خود بار سنگيني شده‌ام و چرا گناهم را نمي‌آمرزي ... «154»
در باب دوم بار ديگر خدا را مخاطب ساخته مي‌گويد: «جانم از حياتم بيزار است ... به خدا مي‌گويم از چه سبب با من منازعت مي‌كني، آيا براي تو نيكوست كه ظلم نمايي ... براي چه مرا از رحم بيرون آوردي كاشكي جان مي‌دادم و چشمي مرا نمي‌ديد ... مرا ترك كن و از من دست بدار تا اندكي گشاده‌رو شوم.» «155» در باب نوزدهم مي‌گويد: «... بدانيد كه خدا دعوي مرا منحرف ساخته و به دام خود مرا احاطه نموده است. اينك از ظلم تضرع مي‌كنم و مستجاب نمي‌شوم و استغاثه مي‌كنم و دادرسي نيست ... غضب خود را بر من افروخته و مرا يكي از دشمنان خود شمرده است» «156» و بالاخره در باب بيست و يكم به نظام جهاني و بيدادگريهاي آن اعتراض مي‌كند و مي‌گويد: «چرا شريران زنده مي‌مانند، پير مي‌شوند و در توانايي قوي مي‌گردند ... گاو ايشان مي‌زايد و سقط نمي‌كند ... اطفال ايشان رقص مي‌كنند ... و با صداي ناي شادي مي‌كنند و روزهاي خود را در سعادتمندي صرف مي‌كنند ... و به خدا مي‌گويند از ما دور شو، زيرا كه طريق معرفت تو را نمي‌خواهيم، قادر مطلق كيست كه او را عبادت نماييم» «157» همچنين در سفر
______________________________
(154). عهد عتيق، كتاب ايوب، ص 792.
(155). همان، ص 795.
(156 و 157). همان، ص 803 و 806.
ص: 83
خروج مي‌خوانيم كه خدا (يهوه) پس از آنهمه تعاليم و اندرزها چون دريافت كه قوم به گوساله‌پرستي پرداخته در مقام انتقامجويي برمي‌آيد ولي با پايمردي موسي از تصميم خود منصرف مي‌شود.
خدا پس‌ازآنكه به گوساله‌پرستي قوم بني اسرائيل وقوف يافت، آتش غضبش مشتعل گرديد و خطاب به موسي گفت:
... اكنون مرا بگذار تا خشم من بر ايشان مشتعل شده ايشان را هلاك كنم ... پس موسي نزد يهوه خداي خود تضرع كرد، گفت اي خداوند چرا خشم تو بر قوم خود مشتعل شده است ... پس، از شدت خشم خود برگرد و از اين قصد بدي قوم خويش رجوع فرما ... پس خداوند از آن بدي كه گفته بود كه به قوم خود برساند رجوع فرمود، آنگاه موسي برگشته از كوه به زير آمد ... «158»
در باب يازدهم سفر اعداد مي‌خوانيم، پس‌ازآنكه قوم بني اسرائيل در نتيجه بدي وضع معيشت و نداشتن خوراك كافي «شكايت‌كنان در گوش خدا بد گفتند ... آتش خداوند درميان ايشان مشتعل شد ... قوم نزد موسي فرياد برآورد و موسي نزد خداوند دعا كرد و آتش خاموش شد.» در اين موقع موسي نيز زبان به شكايت مي‌گشايد و به خدا مي‌گويد:
چرا به بنده خود بدي نمودي و چرا در نظر تو التفات نيافتم كه بار جميع اين قوم را بر من نهادي ... آيا من ايشان را زاييده‌ام كه به من مي‌گويي اينها را در آغوش خود بردار ... گوشت از كجا پيدا كنم تا به همه اين قوم بدهم زيرا نزد من گريان شده مي‌گويند ما را گوشت بده تا بخوريم. من به تنهايي نمي‌توانم تحمل تمامي اين قوم را بنمايم ... مرا كشته و نابود ساز تا بدبختي خود را نبينم.
در اين موقع خدا به گفته موسي تسليم مي‌شود و قرار مي‌شود كه موسي با هفتاد نفر از مشايخ بني اسرائيل، به خيمه اجتماع برود و خدا بر آنها نازل شود تا وي به تنهايي متحمل بار اين قوم نباشد. در باب بيستم سفر تثبيه اثري از گذشت و بشردوستي در يهوه مشهود نيست. او به قوم خود دستور مي‌دهد كه: «اگر با تو صلح نكرد ... آن را محاصره كن ... جميع ذكورانش را به دم شمشير بكش، ليكن زنان و اطفال و بهايم و آنچه در شهر باشد، يعني تمامي غنيمتش را براي خود به تاراج ببر ... از شهرهاي اين امتهايي كه يهوه خدايت ترا به ملكيت مي‌دهد، هيچ ذي‌نفس را زنده مگذار، بلكه ايشان را يعني حتيان و اموريان و كنعانيان و فرزيان و يبوسيان را چنانكه يهوه خدايت ترا امر فرموده است، بالكل هلاك ساز ...»

محاجه باخدا

در كتاب ارميا مردم از رفتار خدا گله و شكايت مي‌كنند و در كتاب هوشع خدا به انحرافات اخلاقي مردم اعتراض مي‌كند. اينك عين عبارات:
اي خداوند تو عادلتر هستي از اينكه من با تو محاجه نمايم، ليكن در
______________________________
(158). عهد جديد، سفر خروج، ص 135.
ص: 84
باره احكامت با تو سخن خواهم راند. چرا راه شريران برخوردار مي‌شود و جميع خيانتكاران ايمن مي‌باشند. تو ايشان را غرس نمودي پس ريشه زدند و ميوه نيز آوردند، تو به دهان ايشان نزديكي اما از قلب ايشان دور ...
و در كتاب هوشع باب چهارم چنين نوشته شده است:
اي بني اسرائيل كلام خداوند را بشنويد، زيرا خداوند را با ساكنان زمين محاكمه‌اي است، چونكه نه راستي و نه رأفت و نه معرفت خدا در زمين مي‌باشد، بلكه لعنت و دروغ و قتل و دزدي و زناكاري و تعدي مي‌نمايند و خونريزي به خونريزي ملحق مي‌شود؛ بنابراين زمين ماتم مي‌كند ... زنا و شراب شيره دل ايشان را مي‌ربايد ... دختران شما زنا مي‌كنند و عروسهاي شما فاحشه‌گري مي‌نمايند و من دختران شما را حيني كه زنا مي‌كنند و عروسهاي شما را حيني كه فاحشه‌گري مي‌نمايند، سزا نخواهم داد.
به عقيده كار «159» دانشمند و محقق انگليسي «مورخ جدي مي‌تواند قائل به خدائي باشد كه مسير كلي تاريخ را نظم و معني داد. اما نمي‌تواند به خداي عهد عتيق كه در كشتار عمالقه دخالت مي‌كند، يا به نفع سپاه يوشع در تقويم تقلب كرده ساعات روز را ممتد مي‌سازد، اعتقاد داشته باشد.» «160»

قيام ابراهيم عليه خدايان‌

ناگفته نگذاريم كه قرنها قبل از موسي يعني در همان ايامي كه شرك و بت‌پرستي در خاورميانه حكومت مي‌كرد و قرباني كردن انسانها براي خدايان امري عادي و معمولي بود حضرت ابراهيم (1812- 1637 ق. م.) يعني پدر پيشواي بني اسرائيل براي نخستين‌بار سخن از خداي واحد و طرد بت‌پرستي به ميان آورد. به حكايت تورات و كتب عهد عتيق ابراهيم به دو عمل بزرگ و انقلابي دست زد: نخست اينكه به‌جاي خدايان بيشمار. خداي واحدي را بر اريكه سلطنت و فرمانروايي جهان كشانيد دوم آنكه بشريت را از كشتن و سوزاندن همنوع خود برحذر داشت و به مردم گفت كه به‌جاي ايشان گوسفند يا حيوان ديگري را قرباني كنند و با اين اقدام جامعه بشري را قدمي به جلو راند. ابراهيم براي اولين‌بار گفت بتهاي چوبي و سنگي و فلزي ساخته و پرداخته دست انسان، قابل پرستش و ستايش نيست. خدا يكي است و او آفريننده جهان است. پس از ابراهيم بار ديگر شرك نيرو گرفت. پس از چند قرن حضرت موسي نيز از خدايي واحد سخن گفت (1392- 1273 ق. م.) و قوانين جالبي در زمينه‌هاي مختلف اجتماعي، اخلاقي و جزائي وضع كرد و ما قسمتي از تعاليم او را ضمن بحث در پيرامون تاريخ بني اسرائيل ذكر خواهيم كرد ... «161»
ولز در فصل شانزدهم كتاب خود مي‌نويسد: «درميان نويسندگان امروزي اين فكر وجود دارد كه كاهنان را مردمي فريبكار و شياد بخوانند كه از سادگي مردم سودجويي مي‌كنند، اما
______________________________
(159).Carr
(160). اي. اچ. كار، تاريخ چيست، ترجمه دكتر حسن كامشاد.
(161). دكتر لوي، تاريخ يهود ايران، ج 1.
ص: 85
براستي اينان تا زمانهاي درازي تنها طبقه نويسنده و خواننده و دانشمند و متفكر حرفه‌اي در جهان بودند. هرگز كسي نمي‌توانست به زندگي معنوي و فكري برسد يا به نوشته‌ها و دانشها دست يابد مگر آنكه به اين طبقه راه جويد. پرستشگاهها، هم رصدخانه و كتابخانه و درمانگاه بود و هم موزه و گنجگاه نسخه‌هاي اصلي سفرنامه‌ها ... هرودت تاريخ‌نگار باستان (485- 425 ق ..) بيشتر مطالب كتابش را از كاهنان كشورهايي كه به آنجا سفر كرده بود، گردآوري كرد و آشكار است كه كاهنان با جوانمردي از او پذيرايي مي‌كردند.» «162»

در چين‌

در سرزمين چين نيز مردم به خدايان گوناگون معتقد بودند ... خدايان آسماني عموما نيكوكار و مفيد بودند و اموري چون گردش فصول و اعمال ساليانه كشاورزي و تغييرات آب و هوا به دست آنها بود. خدايي كه در قطب شمال بر مقر ربانيت جاي گرفته بود بر ديگر موجودات آسماني برتري داشت ...
مراسم و تشريفاتي كه بتوسط شاه- كاهن براي ستايش خدايان به عمل مي‌آمد، هركدام تاريخ ثابت و معيني داشت و بمنظور آن بود كه گردش فصول را منظم كند و نمو و رويش محصولات را تأمين سازد ... در مدارك مضبوط ذكر خدايان عالم شر و تيرگي كمتر به ميان آمده است؛ شايد علت آن بوده كه مردمان از شدت خوف و هراس حتي جرأت نداشتند نام آنها را تكرار كنند. مقر اين خدايان در زيرزمين و قدرتشان در نازل كردن تيرگي و شر و مرگ بود ...
از روي قراين و دلايل بسيار مي‌توان قبول كرد كه مهمترين قربانيها عبارت از قرباني كردن خود كاهن- شاه بوده كه آنهم فقط در هنگام بلاهاي بزرگ آسماني به عمل مي‌آمده است. در دوره پادشاهان «چو» (221- 1027 ق. م.) رسم چنان بود كه در موقع خشكسالي و نزديك شدن خطر قحطي، شخص امپراتور دست به دعا برمي‌داشت كه كليه گناهان ملتش برگردن او بيفتد و مكافات عمومي بر او نازل شود. آنگاه موي جلو سر خود را مي‌بريد و آن را به دور پيشاني گاو نر سياهي مي- بست و آن گاو بجاي امپراتور قرباني مي‌شد ... فرمانروايان دوره شانگ به امر تفأل و غيبگويي علاقه مفرط داشتند و براي آن منظور روشهاي گوناگون به كار برده‌اند. يكي از روشهاي غيبگويي اين بود كه جلد سنگ‌پشتي را در حرارت قرار مي‌دادند تا روي آن تركها و شيارهايي پيدا مي‌شد و آنگاه غيبگو با مطالعه آن خطوط بر عالم غيب وقوف مي‌يافت و سؤال پادشاه را جواب مي‌گفت ...
سؤالات و درخواستهاي پادشاهان بطور عمده مربوط به امور كاخ شاهي و موقع مناسب براي اجراي مراسم ديني و احتمال هجوم ناگهاني بيگانگان بود ... تمدن شانگ به مذهب و جادوگري اعتقاد و ايمان سخت داشت، بطوري كه نظير آن كمتر وجود داشته است.
شخص امپراتور، براي ستايش گروه خدايان بزرگ و خصوصا موجودات آسمان،
______________________________
(162). كليات تاريخ، پيشين، ص 263.
ص: 86
مراسم و آدابي اجرا مي‌كرد و به اين ترتيب، خير و بركت را شامل سراسر كشور مي‌ساخت ... در چين هيچوقت روحانيان حكومت مطلق نيافتند و چينيان كه اصولا مردمي اهل عمل و واقع‌بين بودند مذهب را ضميمه دولت ساخته و آن را وسيله تقويت نيروي حكومتي قرار دادند ... و كشور را از آفت و كشمكش دايمي بين روحانيان و طبقه فرمانروا رها ساختند. «163»

2. عقايد خرافي در غرب‌

اشاره

مردم يونان و روم نيز، در عهد باستان به زندگي پس از مرگ معتقد بودند. فوستل دوكولانژ مي‌نويسد:
در يونان قديم عادت براين بود كه چون مرده‌اي را به خاك مي‌سپردند، سه‌بار روح او را به نام مي‌خواندند و دعا مي‌كردند كه در زير خاك به نيكبختي زندگي كند و سه‌بار به او مي‌گفتند كه: سعادت با تو يار و جانت از رنج خاك فارغ باد ... روي قبر مي‌نوشتند كه «اينجا آرامگاه فلان» است. و اين عبارت كه پس از قرنها به ما رسيده و اكنون نيز متداول است، يادگاري از عقايد ديرينه بشر مي- باشد، درصورتي‌كه امروز في الحقيقه هيچكس گور را آرامگاه وجودي جاوداني نمي‌شمارد. «164»
علاوه‌براين، كليه اسباب و لوازم زندگي را نيز همراه مردگان به خاك مي‌سپردند ... در ظرف سال، روزهاي معين، مردگان را طعام مي‌بردند ... كسان مرده قبر او را از گل و گياه مي‌پوشانيده و بر آن شيريني و ميوه و نمك نهاده بر خاكش شير و شراب و گاه خون قرباني مي‌ريخته‌اند ... براي هريك از قبور سوراخي مخصوص مي‌ساختند تا فرستادن طعام به آرامگاه مردگان سهل شود. هرگاه براي اموات قرباني مي‌كردند، گوشت آن را تماما در آتش مي‌سوختند تا زندگان را نصيبي نباشد.
مردگان را از جمله مقدسات مي‌دانستند و گمان مي‌كردند كه هركس بميرد به مقام خدايي مي‌رسد. «يونانيان اموات را خدايان زير خاك مي‌خواندند.» «165» پرستش مردگان مخصوصا در بين مردم يونان و روم و هند مرسوم بوده است «و گمان داشتند كه هرگاه غذاي مخصوص مردگان قطع شود از گور بيرون آمده سرگردان مي‌شوند و بازماندگان را بسبب آن غفلت نفرين مي- كنند ... برايشان امراض گوناگون مي‌فرستند و خاك مزارعشان را بيحاصل ساخته هرگونه آسايش را از آنان سلب مي‌كنند.» «166» همينكه تقديم هدايا آغاز مي‌شد درميان زندگان و اموات صلح مي‌شد. «مذهب پرستش اموات ظاهرا قديميترين مذاهب نوع بشر است ... چنان به نظر مي‌رسد كه ديانت نيز اصولا از همينجا ناشي شده است. همچنين بعيد نيست كه انسان در آغاز كار از ديدن مرگ به مافوق طبيعت متوجه گشته و طاير اميد را به دنيايي برتر از دنياي مرئي پرواز داده باشد.» «167» مردم آن دوران چون به گوري مي‌رسيدند، مي‌گفتند: «اي آنكه در
______________________________
(163). سير تمدن، پيشين، ص 492 به بعد.
(164 تا 167). فوستل دوكولانژ، تمدن قديم، ترجمه نصر اللّه فلسفي، ص 3، 7، 10.
ص: 87
زير خاك خدايي بر ما مهربان باش.» «168»
يونانيان با آنكه از متمدن‌ترين ملل باستاني به‌شمار مي‌روند بيش از ديگر ملل جهان در گرداب انديشه‌هاي خرافي غوطه‌ور بودند. ساكنان جزيره كرت نير:
... كوهها و غارها و سنگها و عدد سه و درختان، ستونها و خورشيد و ماه و بز و مار و كبوتر و گاو را مي‌پرستيدند ... براي دور ساختن ديوان، بخور مي‌سوزانيدند و براي انگيختن خدايان غافل، بوق مي‌زدند يا ني و چنگ مي‌نواختند ... مردگان را در تابوتهاي گلين به خاك مي‌سپردند تا مبادا به آساني به عالم زندگان بازگردند.
براي آنكه مردگان در زير زمين خشنود باشند، مقاديري خوراك و وسايل نظافت نزد آنان مي‌گذاردند ... در گور يك شطرنج‌باز ماهر، يك نطع شطرنج مي‌نهادند و در گور يك خنياگر يك اركستر گلين، و در گور يك دريادوست يك زورق مي‌گذاردند. «169»
مي‌توان خدايان اين سرزمين را به هفت گروه تقسيم كرد: «خدايان آسمان، خدايان زمين، خدايان حاصلخيزي، خدايان حيوانات، خدايان زيرزمين، خدايان گذشتگان يا قهرمانان و خدايان اولوم‌پوس.» «170»
البته ذكر نام يكايك اين خدايان بسيار دشوار است. به قول يك شاعر گمنام «به- اندازه‌اي ارواح پاك و ناپاك در هوا موج مي‌زد كه امكان نداشت پر كاهي بتواند از خلال اين خدايان بگذرد.» عبادت يونانيان مانند خدايان يوناني گوناگون بود و از موسيقي و سرود و قرباني و دعا تشكيل مي‌شد و مؤمنان بوسيله قرباني و دعا از خشم خدا مي‌كاستند و يا كمك او را جلب مي‌كردند. معمولا براي قرباني چيزهاي گرانبها را برمي‌گزيدند: همه مردم، ميوه باغ و بوستانها و درختان و دامهايي را كه خدا از خوردن آنها لذت مي‌برد به او تقديم مي‌كردند. گاه افراد انساني قرباني مي‌شدند؛ چنانكه «آگاممنون» دختر خود و «آخيليوس» ده تن از جوانان ترويا را بخاطر دوستش قرباني كرد. گاه قربانيان را از فراز صخره‌اي به زمين مي‌انداختند تا آپولون خشنود شود. اسپارتيان در عيد آرته‌ميس جوانان را تازيانه مي‌زدند و گاه ضربات تازيانه چنان شديد بود كه جوانان مي‌مردند. مردم آتن در هنگام قحط و غلا و شيوع طاعون و امراض ديگر يك يا چند نفر از افراد بشر را قرباني مي‌نمودند تا شهر خود را پاك سازند.
هرساله در عيد «تارگه‌لي» «171» اين ماجرا تكرار مي‌شد. با گذشت زمان موضوع قرباني شدن بشر محدودتر شد. قرباني كردن حيوان به‌جاي انسان از گامهاي بلند تمدن انساني است. حيواناتي كه در يونان بيشتر قرباني مي‌شدند، گاو و گوسفند و خوك بود.» «172» مردم عادي به انواع خرافات ايمان داشتند. بعضي از خرافه‌پرستان در آغاز روز با آب نه چشمه خويشتن را مي‌شستند و اگر در سر راه با گربه‌اي مصادف مي‌شدند آنقدر توقف مي‌كردند تا
______________________________
(168). همان، ص 12.
(169). ويل دورانت، تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش اول) ترجمه امير حسين آريانپور، ص 26 به بعد.
(170). همان، ص 302
(171).Thargelia
(172). تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش اول)، پيشين، ص 302.
ص: 88
انساني بگذرد و با خود سه‌سنگ در جاده بيفكند. اعتقاد به جن و ديو را حتي به فرزندان خود تلقين مي‌كردند.
ايام را به سعد و نحس تقسيم مي‌كردند و در مواقع شوم عروسي نمي‌كردند، محكمه‌اي تشكيل نمي‌دادند و به هيچ كار مهمي دست نمي‌زدند. يك عطسه يا لغزش مختصري سبب انصراف شخص از مبادرت به عملي مي‌شد. يك خسوف جزئي لشكرها را متوقف مي‌ساخت و وادار به عقب‌نشيني مي‌كرد و گاه نيز موجب مي- شد كه نبرد يا واقعه‌اي ناگوار پايان يابد ... خشم پدر و نوميدي گدا سبب لعن و نفرين مي‌شد ... جادوگران مي‌توانستند نيروي مردي را بيفزايند يا برعكس مرد يا زني را با داروهاي پنهاني كاملا عقيم كنند ... اين مردمي كه در جهاني پر از نيروهاي لاهوتي و غير طبيعي زندگي مي‌كردند چنين مي‌پنداشتند كه حوادث زندگي دستخوش اراده شياطين و ارواح و خدايان است. پس براي آگاهي از اراده خدايان و شياطين و ارواح به غيبگويان و ستاره‌شناسان و تعبيركنندگان خواب و غيره متوسل مي‌شدند ... گاهي مردان و زناني يافت مي‌شدند كه ادعاي وحي و الهام مي‌كردند و مي‌گفتند پرده از پيش چشمشان برداشته شده ... «173»
تفأل هاتف- يونانيان براي هرسانحه‌اي كه پيش مي‌آمد و براي مشورت در هرامر مهمي به «دلف» مي‌آمدند و با «آپولون» مشورت مي‌كردند. يكي براي اختيار همسر، ديگري راجع به مسافرت، بعضي براي ريختن شالوده يك بنا يا آبادي و يا سلامت خود، و سياستمداران براي اقدام به جنگ يا تقاضاي صلح استخاره را ضروري مي‌دانستند. هاتف دلف كه در واقع خود كهنه بودند با ناله و فرياد و كلمات مقطع و مرموز مطالبي بر زبان مي‌راندند و يكي از كهنه توجيه و تفسير مي‌كرد. در سراسر يونان دويست بقعه و معبد بود كه حرم و معبد دلف از همه آنها معروفتر بود تا جايي كه گاه فراعنه مصر و پادشاه ليدي با فرستادن هدايا و تحف با معبد آپولون مشورت مي‌كردند.

گله از خدا

كرزوس پادشاه سابق ليدي پس‌ازآنكه از كورش شكست خورد، كورش وي را مخاطب قرار داد و گفت از من چيزي بخواه «كرزوس جواب داد: آن خواهم كه اجازه دهي اين زنجير را من براي خداي يوناني كه مي- پرستيدم بفرستم و از او بپرسم كه آيا رواست خدا پرستندگان خود را چنين بفريبد.» «174»
بعد كرزوس زنجير را با رسولاني به معبد دلف فرستاد تا از قول او بگويند: «آيا براي خدايي شرم‌آور نيست كه كرزوس را به جنگ با پارسيها ترغيب كرده بگويد دولت كورش را منهدم خواهد كرد، و بالاخره نتيجه فتوحات كرزوس اين باشد ... آيا حق‌ناشناسي صفت عموم خدايان نيست؟» «175»
______________________________
(173). همان، ص 333 به بعد.
(174). آلبرماله و ژوال ايزاك، تاريخ ملل شرق، ترجمه عبد الحسين هژير.
(175). حسن پيرنيا، ايران باستان، ص 282.
ص: 89
«كريتاس» از معاصران سقراط نمايشنامه‌اي نوشت و در آن گفت كه: «خدايان را سياستمداران هوشيار اختراع كرده‌اند تا چون عسسان موجب هراس مردم گردند و آنان را به سوي تقوي و ادب برانند.» «176»
در تاريخ مي‌خوانيم كه «هانيبال ضمن كشورگشاييهاي خود به «هيمرا» رفت و آن ناحيه را به آساني گرفت و براي آنكه روح پدر خويش را شاد گرداند، سه‌هزار زنداني و اسير را شكنجه داد و كشت ... جانشين هانيبال پسر خويش را زنده در آتش سوخت تا خدايان كارتاژ را بر سر مهر آورد.» «177»
اسكندر نيز باوجود ادعاي خدايي، براي خدايان قرباني مي‌كرد، عملي كه واقعا از خدايان بعيد است. پلوتارك و آريان ادعاي خدايي اسكندر را اينطور توجيه مي‌كردند كه «با اين عمل مي‌خواست سهلتر بر قومي خرافي و مختلط سلطنت كند.» «178» ولي اعمال اسكندر نشان مي‌دهد كه خود در گردابي از عقايد خرافي غوطه‌ور بود. در تاريخ مي‌خوانيم كه:
پس‌ازآنكه «هفاستيون» دوست صميمي و همرزم اسكندر درگذشت، سخت اندوهناك شد. مي‌گريست، موي سر مي‌كند و از معاشرت و خوراك خوردن امتناع مي‌كرد، دستور داد تا پزشكي كه بالين مريض را براي شركت در مسابقات ترك گفته بود، اعدام كنند. تشييع جنازه باشكوهي كه ده‌هزار تالان (60 ميليون دلار) خرج برداشت براي او به راه انداخت و دستور داد با رب النوع آمون مشورت كنند كه آيا اجازه مي‌دهد هفاستيون را چون خدايي پرستش نمايند. در لشكركشي بعدي دستور داد قبيله‌اي را به عنوان قرباني براي روح او بكشند. «179»
اينك قسمتي ديگر از انديشه‌هاي خرافي يونانيان را مطالعه مي‌كنيم:

آتش مقدس‌

فوستل دوكولانژ مي‌نويسد:
هريك از مردمان يونان و روم را در خانواده پرستشگاهي بود و بر آن پرستشگاه پيوسته اندك آتشي ميان خاكستر مي‌درخشيد. صاحب‌خانه مكلف بود كه آن آتش را شب‌وروز روشن نگاهدارد. هرشب بر اخگرها خاكستر مي‌افشاندند كه تا بامداد نميرد و بامدادان نخستين كار، تيز كردن آتش بود. آن آتش خاموش نمي‌شد مگر زماني كه تمام افراد خانواده هلاك شده باشند ... اين آتش در نظر آنان مقام خدايي داشت چنانكه آن را مي‌پرستيدند و دعا مي‌كردند كه انسان را از نعمتهاي سه‌گانه سلامتي و توانگري و نيكبختي كه آرزوي ديرينه بشر است، برخوردار سازد. «180»
مضمون يكي از ادعيه آنان اين بود: «اي آتش جاودان زيبا كه پيوسته روشني، و روزي ما از خوان نعمت توست، سعادت و خوبي از ما دريغ مدار، هداياي ما را به نيكي
______________________________
(176). ويل دورانت، تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش دوم) ترجمه فتح اللّه مجتبايي، ص 129.
(177). همان، ص 301.
(178). ويل دورانت، تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش سوم) ترجمه هوشنگ پيرنظر، ص 130.
(179). همان، ص 130.
(180). تمدن قديم، پيشين، ص 14 به بعد.
ص: 90
بپذير و در عوض با صحت و نيكبختي ما را شيرين‌كام ساز.» مادري، دردم بازپسين خطاب به آتش چنين مي‌گويد: «معبود من ... نظر لطف و مراقبت از كودكان بي‌مادر من دريغ مدار، پسرم را زني مهربان ده و دخترم را شوهري نجيب عطا فرما، مگذار كه چون مادر خويش نامراد بميرند و چنان كن كه عمري دراز به سعادت و كامروايي به سر برند.» هر مردي چون مي‌خواست از خانه بيرون شود آتشگاه را مي‌ستود و چون به خانه بازمي‌گشت قبل از ديدار زن و فرزند در برابر آن سر فرود مي‌آورد ... بيش از هركار چوب بر آتش مي‌نهادند و سپس شراب و بخور و روغن و چربي قربانيها را در آن مي‌ريختند و آتش تمام آن هدايا را به كام درمي‌كشيد و چون خرسند و تابان مي‌گشت ... آنگاه زمان استجابت دعا بود و پرستنده زبان به خواهش مي‌گشود ... پيش از صرف طعام زبان به ستايش آتش مي‌گشودند و اولين لقمه را بدو مي‌دادند و چون نوبت شراب مي‌رسيد جرعه‌اي برآتش مي‌افشاندند. پرستش آتش مقدس منحصر به يونان و روم نبود بلكه آثار آن در مشرق زمين مخصوصا در بين برهمنان نيز مشاهده مي‌شود.

مذهب خانوادگي‌

فوستل دوكولانژ مي‌نويسد: «دين قديم بشر را با ادياني كه بعدها در نتيجه ترقيات تدريجي پديد آمده است، مقايسه نمي‌توان كرد.
اكنون قرنهاست كه نوع بشر براي قبول هرديني دو شرط اساسي قايل است: يكي از شرايط دوگانه آن است كه دين جديد او را به خدايي يگانه دلالت كند و شرط ديگر آنكه عمومي و شامل تمام مردم باشد و هيچ طبقه و نژادي را از پيروي خود محروم نسازد. ليكن دين قديم به هيچ‌يك از اين دو شرط مقيد نبود. در مذهب قديم بشر، هرخدايي به خانواده‌اي اختصاص داشت و هرخانواده‌اي را مذهبي مخصوص خويش بود.» «181» حتي دوستان مرده هنگام اطعام او حق حضور نداشتند. در يونان و روم و هند پسران مكلف بودند براي اجداد و پدر خود قرباني كنند و بر گور آنان شراب افشانند. در قرون قديمه، قبرستان در ملك مخصوص خانواده و نزديك مسكن افراد آن بود تا فرزندان در موقع خروج و دخول روزي چندبار نياكان خود را ديده از آنان ياري طلبند. هركس در مشكلات زندگي از عقل و تجربه مردگان استمداد مي‌كرد و در اندوه و ملال از ايشان تسلي خاطر مي‌خواست و چون خطايي مرتكب مي‌شد از آنان آمرزش مي‌طلبيد. در مذاهب خانوادگي هيچگونه مناسك و رسوم مشتركي نبود. هر خانواده در نوع اين امور اختيار كامل داشت و پدر خانواده كاهن خانواده خود بود. جالب توجه اينكه در تمدن قديم يونان و روم نسب به تنهايي اصل و بنيان خانواده نبود يا به عبارت ديگر، حق وراثت و خويشاوندي با ولادت هيچگونه رابطه‌اي نداشت بلكه شرط اوليه اشتراك در آيين خانوادگي بود. دختر و پسري كه از آيين خانوادگي منحرف مي‌شد يا از قيمومت پدر خارج مي‌شد از عضويت خانواده نيز محروم مي‌گرديد درحالي‌كه پسر خوانده را به علت توافق مذهبي چون فرزند حقيقي در خانواده مي‌پذيرفتند.
بنابراين، خانواده فقط به كساني كه به پرستش آتشگاه واحد و اطعام نياكاني معين مبادرت
______________________________
(181). همان، ص 23 به بعد (به اختصار).
ص: 91
مي‌كردند، اطلاق مي‌شد. دختر چون به خانه شوهر مي‌رفت و از دين پدري خارج مي‌شد خداي جديد، آتشگاه جديد و مردگان جديدي را مورد پرستش قرار مي‌داد. افلاطون قرابت را اشتراك در پرستش خدايان خانگي مي‌داند. «... در اساطير يوناني غالبا به خداياني برخورد مي‌كنيم كه هيأت جانوران دارند. اين نشانه آن است كه معتقدات مذهبي يونان قديم به دوران كهن جامعه بي‌طبقات، به ابدئولوژي توتمي ازمنه اوليه برمي‌گردد، مثلا پرستش مار كه تجسم نيروهاي دوزخي بود از كهنترين ايام در يونان بسيار رواج داشته است ... از پرستش گرگ)Lukos( نيز آثار و بقاياي بسيار بجا مانده است ... آثار آنيميسم، كه مشخص دوران اوج نظام طايفه‌اي است به اين مباني كهن افزوده مي‌شود. طبيعت در نظر يونانيان، در موجوداتي نيمه‌انسان، نيمه‌جانور، تجسم مي‌يافت ... بعدها كه نظام اشتراكي نخستين تجزيه مي‌شود، و اشرافيت نظامي تقويت مي‌گردد، مذهبي نو و پيچيده، مذاهب خدايان المپ، صاحبان آسمانها ...
كه تصور مي‌شد بر فراز قله المپ اقامت دارند، پديدار مي‌گردد ... غير از اين خدايان ارشد، خدايان كوچكتر فرزندان زئوس نيز حكومت مي‌كردند ... بدين‌سان مراحل گوناگون تكامل نظام اجتماعي كهن و اشكال ساده مبارزه انديشه‌ها، در اساطير و معتقدات يونانيها انعكاس يافته است. بعدها در دوران كمال جامعه برده‌داري خدايان المپ به حاميان عناصر گوناگون زندگي سياسي مبدل مي‌شدند مثلا «آپولون» حامي كاهنان و غيبگويان بود و «هرمس» از بازرگانان حمايت مي‌كرد. مذهب براي آنكه ايدئولوژي برده‌داري را استحكام بخشد وسيعا از جانب نويسندگان و هنرمندان يونان كهن مورد بهره‌برداري قرار مي‌گيرد.» «182»

انديشه‌هاي خرافي ارسطو

ارسطو بزرگترين متفكر دنياي قديم نيز از پندارهاي خرافي در امان نبود:
وي عقيده داشت كه تعداد دندانهاي زن كمتر از دندانهاي مرد است و با اينكه دو دفعه ازدواج نمود هيچگاه به فكرش خطور نكرد كه با مشاهده دندانهاي زن خود، به صحت يا سقم اين نظريه پي‌برد. وي همچنين عقيده داشت كه اگر نطفه كودكان در موقعي كه باد شمال مي‌وزد منعقد شود، كودكان سالمتر خواهند بود ...
ارسطو همچنين مي‌گويد: گزيدن سگ هار باعث ديوانگي انسان نمي‌شود ولي جانوران ديگر را ديوانه مي‌كند. نيش موش صحرايي، مخصوصا اگر آبستن باشد، براي اسبها خطرناك است. «183»

تغيير قوانين و مقررات اجتماعي‌

اشاره

قوانين و مقررات اجتماعي روم و يونان و هندوستان قديم با امروز فرق فراوان داشت، في المثل در مورد وراثت، ملك خانواده از پدر به پسر بزرگ منتقل مي‌شد و همانطور كه ادامه شعاير ديني از وظايف پسر بود اموال پدر نيز منحصرا نصيب وي مي‌گرديد. ميل و اراده پدر و وصيت او به هيچ‌وجه در ميراث وي تأثيري نداشته «و به قول يكي از فقهاي قديم پسر بنابر حق ثابت
______________________________
(182). تاريخ جهان باستان، پيشين، ص 40 به بعد (به اختصار)
(183). تأثير علم بر اجتماع، پيشين.
ص: 92
خويش وارث پدر مي‌شده ... رد و قبول پسر نيز در وراثت او هيچگونه تأثيري نداشته است و ميراث پدر، خواه‌وناخواه، با ديون و وظايف وي همه به پسر منتقل مي‌شده است. «184» قوانين يونان و روم از مذهب سرچشمه مي‌گرفت و عدل و انصاف و منطق در آن راه نداشت. در هندوستان بموجب قانون «مانو» پس از مرگ پدر، ميراث او بين برادران تقسيم مي‌شد و فقط برادران موظف بودند «جهيز» خواهران را تهيه و تسليم نمايند. دختران پس از ازدواج از قيمومت خارج مي‌شدند. با گذشت زمان، عقل و منطق بر مقررات خشك مذهبي چيره شد؛ اندك‌اندك پدران اجازه يافتند كه قبل از مرگ، بموجب وصيتي، ثلث يا نصف دارايي خود را به زنان و وارثان واگذار كنند. افلاطون در مباحث قانوني خويش به قوانين ظالمانه آن ايام اشاره مي‌كند و از قول كسي كه در حال احتضار است، شكوه آغاز مي‌كند و مي‌گويد: «اي خدايان آيا در پيشگاه شما سزاوار است كه مرا در اموال خويش اختيار نباشد و نتوانم آن را به ميل خود، ميان دوستان، به نسبت محبت هريك، تقسيم كنم؟» «185» آنگاه از جانب قانونگذار در جواب آن مرد مي‌گويد كه «ترا در حيات خود نيز اختياري نيست و در اين جهان مسافري بيش نيستي، پس انجام اينگونه امور نيز از حدود اختيار تو خارج است. وجود و دارايي تو از آن خانواده تو يعني در اختيار اسلاف و اعقاب تست.» ناگفته نماند كه در آغاز امر ميراث پدر به اولاد ارشد او مي‌رسيد. پس از قرنها بحث‌وگفتگو در زمان «دمستنسن» حق وراثت ارشد، ميان آتنيان منسوخ شد ليكن باز براي پسر ارشد امتيازي قايل بودند، ازجمله پس از مرگ پدر علاوه بر سهم خويش، خانه پدري را نيز مالك مي‌شد. در قوانين يونان و روم و در قانون مانو صريحا مذكور است كه «زن در زمان كودكي بايد مطيع پدر باشد و در عهد جواني فرمانبردار شوي، و اگر شوي او مرد، بايد سر به اطاعت پسران نهد و هرگاه پسر نداشت خويشاوندان نزديك را فرمان برد، چه زنان را در اعمال خود مختار نمي‌توان كرد.» «186» بموجب قوانين كهن، زن حق طلاق خواستن نداشت و نمي‌توانست از قيمومت خارج شود ولي پدر مي‌توانست نوزاد خود را به فرزندي بپذيرد يا آنكه رد كند. همچنين شوهر مي‌توانست زن بدكار يا سترون خود را طلاق گويد و در صورتيكه مايل باشد دختر خود را به ديگري واگذارد و براي پسر خود همسري برگزيند يا او را از خانواده خود طرد كند و پسر ديگري را به فرزندي بپذيرد. بموجب قانون روم «در قضاوت به قول زنان و پسران و غلامان تسليم نمي‌توان شد ...». «محاكمه زنان و پسران در خانه انجام مي- گرفت و قاضي محكمه پدر خانواده بود كه بنابر حق ابوت يا سلطه شوهري بر كرسي قضاوت مي‌نشست و به نام خانواده، در حضور خدايان خانگي، مقصر را محاكمه مي‌كرد و مي‌توانست محكوم به اعدام سازد و هيچ مقامي در رأي پدر خانواده حق مداخله و تغيير نداشت.» «187» در زمينه اخلاقيات نيز فكر مردم قديم سخت محدود و بچگانه بود. مردم همنوعان خود را دوست و برادر خود نمي‌شمردند بلكه به حكم معتقدات مذهبي، هركس به خدايان خود، براي سعادت خويش، توسل مي‌جست و مردم ديگر و خدايان آنها را دشمن خود مي‌انگاشت و گمان مي‌كرد كه خدا ناظر كوچكترين اعمال اوست و لحظه‌اي از او غافل نيست. بطور خلاصه شعاير
______________________________
(184). تمدن قديم، پيشين، ص 63.
(185). همان ص 75.
(186). همان ص 72.
(187). همان ص 86.
ص: 93
ديني و مذهب چون زنجيري مردم را پاي‌بند مقررات مي‌ساخت. هر فردي در زندان خانواده خود اسير بود و پس از مرگ هم از بند مقررات مذهبي رهايي نداشت. چون هرخانواده براي خود خدايان مخصوصي قائل بود، طبعا هزارگونه شعاير و آداب ديني پديد مي‌آمد و گاه پرستش خدايان به منازعه مي‌كشيد و در نتيجه اختلاف خدايان، نه تنها خانواده‌ها بلكه بلوك و شهرها به خاك و خون كشيده مي‌شدند. در دنياي قديم شهر به مكاني اطلاق مي‌شد كه به حدي مقدس محدود و خانه‌هاي آن، گرد پرستشگاهي بنا شده باشد.
«تيتوس ليوسوس» درباره شهر «روم» مي‌نويسد: «در اين شهر مكاني كه از مذهب عاري و از وجود خدايان محروم باشد، نمي‌توان يافت.» «188» آنچه اين مورخ راجع به روم نوشته درباره عموم شهرهاي قديم صادق است:
مردم هرشهري سعادت و نيكبختي را از خدايان خويش متوقع بودند و چون خطري رخ مي‌نمود با اينگونه عبارات از آنان استعانت مي‌كردند: اي خدايان شهر، راضي نشويد كه آتشگاه و خانه‌هاي ما ويران گردد. اي خدايي كه سالهاست در شهر ما مسكن داري به اين شهر خيانت مكن. اي حافظين برج‌وباروهاي ما اين شهر را از دشمن نگاه داريد. «189»
مردم آن روزگار در عوض گاوميشهاي فربهي كه در راه خدايان قرباني مي‌كردند، انتظار داشتند كه دعاهاي آنان اجابت شود و شهر آنان از خطرات گوناگون مصون ماند. اگر در جريان نبرد، شكست مي‌خوردند گناه متوجه خدايان بود و باران ملامت بر ايشان باريدن مي‌گرفت و گاه معبد خدايان را سنگسار مي‌كردند. پلوتاركوس مي‌نويسد كه:
سولون چون خواست شهر آتن را بر جزيره كوچك سالاميس فرمانروا سازد با كاهنه دلفي مشورت كرد و كاهنه بدو گفت كه اگر مي‌خواهي بر جزيره مسلط شوي نخست خدايان حامي آن را به خويشتن متوجه ساز. سولون نيز با دادن عطايا و تقديم قربانيها خدايان را مرهون خود ساخت و جزيره به آساني تسخير شد.
بطور كلي مردم آن روزگار خدايان را گاه حاميان و گاه دشمنان خونخوار بشر مي‌پنداشتند و در كليه شؤون زندگي از آنان استمداد مي‌جستند، حتي هنگام جنگ، كنسول روم حيواني را با تير مي‌كشت و سپس متفئلي را مأمور مي‌كردند تا در امعاء او دقت كند و موافقت يا مخالفت خدايان را با آغاز جنگ اعلام دارد.
در سپاه يونان نيز چنين مراسمي معمول بود. پس از هرفتحي معمولا براي خدايان قرباني مي‌كردند، چه پيروزي را ثمره لطف خدايان مي‌پنداشتند و همواره قبل از جنگ خطاب به خدايان مي‌گفتند: اي خداياني كه مالك و ساكن سرزمين ماييد، متعهد مي‌شويم كه چون سپاهيان ما غالب شدند پرستشگاه شما را از خون ميشها سيراب كنيم ... و معابد شما را از غنايمي كه با نيزه از دشمن گرفته‌ايم بي‌نياز سازيم. «190»
______________________________
(188). همان، ص 131.
(189). همان، ص 152.
(190). تمدن قديم، پيشين.
ص: 94
در دنياي قديم روح و جسم، حيات فردي و اجتماعي، محاكم و اعياد، جنگها و تمام جزئيات زندگي محكوم اوامر مذهب بود.
مذهب انسان را از هرسو با خداياني مواجه مي‌ساخت كه غالبا زود- رنج و حقير و زشتخوي بودند. بشر پيوسته از بيم خصومت خدايان در عذاب بود.
هريك از افراد روم بر خانه خويش به همان ديده مي‌نگريست كه اكنون ما بر مساجد و معابد مي‌نگريم، زيرا مذهب و خدايانش در آنجا جمع بودند. هركس هنگام خروج از خانه بر آسمان مي‌نگريست و اگر از پرندگان شوم يكي پرواز مي‌كرد قدم از خانه بيرون نمي‌گذاشت ... در هرامري از خدايان اجازه مي‌خواست. و موقعي به كاري دست مي‌زد كه قبلا در امعاء قربانيها يا پرواز طيور، آثاري نيك مشاهده كرده باشد ... از خانه با پاي راست بيرون مي‌رفت و موي سر را جز در ماهتاب نمي- چيد. بي‌تعويذ حركت نمي‌كرد و براي آنكه خانه خويش را از خطر محفوظ دارد بر دروديوار طلسمات عجيب مي‌كشيد. داروي امراض او ادعيه‌اي مخصوص بود كه بايستي 27 بار بخواند و هربار به طريق خاصي آب دهان را بيرون اندازد.
... آتنيها مانند روميها برخي از ايام سال را شوم مي‌پنداشتند و در آن ايام از ازدواج و معامله و حضور در مجامع و صدور احكام قضايي پرهيز مي‌كردند ...
كوچه‌هاي آتن از كهنه و غيبگويان و معبرين پر بود و آتني به تفأل و تطير عقيده تام داشت. هرگاه صداي عطسه‌اي مي‌شنيد يا اينكه اتفاقا گوشش صدا مي‌كرد يكباره از كاري كه در پيش داشت، چشم مي‌پوشيد ... مردم در زندگي خصوصي نيز آزاد نبودند چنانكه در غالب مدينه‌هاي يونان، مجرد زيستن ممنوع بود و در اسپارتا علاوه بر مجردان كساني را هم كه دير متأهل مي‌شدند مجازات مي‌كردند.
حكومت در آتن مي‌توانست مردم را به كار و در اسپارتا به بي‌كاري محكوم سازد. «191»
تغييرات كلي در قوانين و سنن عهد كهن
تكامل تدريجي وسايل توليدي، و افزايش روزافزون محصولات فلاحتي و صنعتي، زندگي مردم را بيش از پيش قرين آسايش و امنيت نموده از طرف ديگر در نتيجه استقرار نظام بردگي و استثمار غلامان و مردم بي‌حقوق، طبقات متوسط و ممتاز اجتماع مي‌توانستند با فراغ خاطر در مسائل مختلف اجتماعي مطالعه و بررسي كنند و در پيرامون صحت و سقم معتقدات و نظامات اجتماعي عصر خويش بينديشند. چيزي كه متفكران جامعه و سياستمداران عصر را به چاره‌جويي برمي‌انگيخت بيش از همه جنبش طبقات محروم و قيام بردگان و غلامان بود كه گاه‌وبيگاه براي از هم گسستن زنجيرهاي اسارت و رهايي از چنگال ستمگران و قوانين و سنن غلط اجتماعي، قيام و امنيت و آرامش طبقات مرفه را مختل مي‌كردند. مجموع اين عوامل و سست شدن بنيان معتقدات مذهبي مردم، زمامداران يونان و روم را بر آن داشت كه در مقام
______________________________
(191). همان، ص 221 به بعد.
ص: 95
چاره‌جويي برآيند. بموجب الواح دوازده‌گانه كه قبل از كشف قوانين حمورابي از قديمترين قوانين مدون به‌شمار مي‌رفت «هر امري كه مورد قبول عامه بود قانون خوانده مي‌شد و چون از آن پس قانون زاده فكر افراد بشر بود، تغيير آن مانعي نداشت.» «192» در قوانين جديد از خدايان سخني به ميان نمي‌آمد و قانون از جمله احكام ديني به‌شمار نمي‌رفت. در الواح دوازده‌گانه برخلاف قوانين قديم تقسيم ميراث پدر را ميان برادران تمام مجاز مي‌دانستند و مردم برخلاف گذشته مردم حق وصيت داشتند و مي‌توانستند در اموال خود تصرف كنند.
در حقوق آتن نيز در اثر تغيير اوضاع اقتصادي و قيام طبقات محروم، تغييراتي پديد آمد. در شهر مزبور به فاصله سي‌سال دوبار مجموع قوانين مدني بوسيله دراكو «193»، و سولون تغيير يافت. قوانين دراكو حافظ منافع اشراف بود ولي قوانين سولون مولود انقلابات اجتماعي آتن بود. و سولون در اشعار خويش افتخار مي‌كند كه زبردستان و زيردستان از قوانين واحدي پيروي مي‌كنند. بموجب قوانين جديد، ميراث پدران بين فرزندان ذكور بالسويه تقسيم مي‌شد.
قرابت از طريق زنان نيز ارزش قانوني داشت ولي قرابت ذكور بر آن مقدم بود. علاوه‌براين، مردم برخلاف گذشته حق وصيت داشتند و پدران نمي‌توانستند دختر يا پسر خود را بفروشند. علاوه‌براين، خانواده مقتول، حق تعقيب قاتل را نداشت بلكه تمام افراد مدينه در اين امر ذيحق بودند. به اين ترتيب در نتيجه تكامل اجتماعي حكومت اكثريت و مصلحت خلق تا حدي جاي فرمانروايي بي‌چون و چراي مذهب را گرفت. «از سولون كه مردي آزادانديش و خيرخواه بود پرسيدند: آيا قانون خويش را براي وطن مفيدترين قوانين مي‌شمارد؟
در جواب گفت: مفيدترين قوانين نيست ولي از هرحيث با اوضاع كنوني وطن متناسب است.» «194» در عصر سولون از بركت دموكراسي ناقصي كه وجود داشت براي اتخاذ تصميم در مسائل مهم اجتماعي عموم مردم صاحب حقوق را جمع و با آنان مشورت مي‌كردند درحاليكه در دوره‌هاي پيش، نظر كاهن، شاه و حاكم بر عموم مردم تحميل مي‌شد. با اين حال در آن دوران از دموكراسي حقيقي اثري نبود، همواره بين توانگران و فقيران جنگ و ستيز بود.
جمعي با ناز و نعمت و تن‌آساني زيست مي‌كردند و روزبروز بر ثروت خود مي‌افزودند درحالي‌كه اكثريت در عين تيره‌روزي و احتياج از حقوق سياسي و اقتصادي بي‌نصيب بودند و بدين سبب همواره مترصد انقلاب بودند.
دوشادوش انقلابات سياسي، انقلابي فكري و ايدئولوژيك نيز در جوامع كهن پديد آمد. از مقام و منزلت خدايان كاسته شد، مردم دريافتند كه مردگان در گور زندگي را از سر نمي‌گيرند و به صرف اغذيه اين جهاني نيازي ندارند. «آتشگاههاي خانوادگي مانند پيش افروخته بود ... لكن ستايش ايشان برخلاف عقيده باطني و بنابر عادت ديرين انجام مي‌گرفت.» «195» رشد فكري مردم موجب پيدايش انديشه‌هاي فلسفي گرديد. فيثاغورس به خدايان گوناگون و شعاير مذهبي به ديده بي‌اعتنايي مي‌نگريست، آناكسا گوراس چنان تيشه به ريشه خدايان زد كه آتنيان مرگش را واجب شمردند. پس از اين دو، سوفسطاييان پرچم عقل و استدلال را
______________________________
(192). تمدن قديم، پيشين، ص 326.
(193).Dracon
(194). همان ص 337.
(195). همان، ص 376.
ص: 96
را در دست گرفتند و با صبر و شكيبايي بيشتر، با مقررات مدني و خرافات مذهبي به جنگ و ستيز برخاستند.
به قول افلاطون: «سوفسطاييان آنچه را كه تا آن زمان ثابت و تغييرناپذير مي‌نمود، به طريق تغيير رهبري كردند. اعتقاد ايشان براين بود كه عقايد ديني و سياسي بايد متكي بر ضمير و وجدان آدمي باشد نه بر عادات نياكان و معتقدات قديم ...» افلاطون از قول يكي از سوفسطاييان مي‌گويد: «اي كساني كه در اين مجلس گرد آمده‌ايد، من شما را چون خويشاوندان يكديگر مي‌نگرم، زيرا از لحاظ طبيعت همگي اهل يك مدينه‌ايد اما افسوس كه قانون ستمكار در بسياري از امور مخالف طبيعت است!» «قانون و عادات اجتماعي را مخالف طبيعت شمردن، حمله‌اي مستقيم به اساس سياست بوده. آتنيان «پروتاگراس» را تبعيد كردند و نوشته‌هايش را تماما سوختند، لكن از اين كار ثمري حاصل نشد و تعليمات سوفسطاييان در حيات اجتماعي تأثير بسيار كرد، چنانكه بتدريج از اهميت مقررات مدني و اقتدار خدايان بكاست و بحث در مسائل اجتماعي در خانه و مدينه آزاد گشت.» «196» سقراط نيز كمابيش با نظريات انقلابي سوفسطاييان موافق بود. او مي‌گفت: حقيقت فوق عادت و عدالت برتر از قانون است.
چون وي عملا به قربانيها و اعياد مذهبي ايماني نداشت و با مذهب مدينه مخالفت مي‌كرد و نسل معاصر را به تعقل و تحقيق برمي‌انگيخت، حكم قتلش را صادر كردند. پس از مرگ سقراط بحث در پيرامون مسائل اجتماعي ادامه يافت و مردان پژوهنده‌اي چون افلاطون و ارسطو در اين زمينه‌ها به تحقيق و تفحص پرداختند و چنانكه ضمن مطالعه در تاريخ اجتماعي يونان خواهيم ديد، در زمينه‌هاي مختلف اجتماعي و فلسفي كتب و آثار گرانقدري از خود به يادگار گذاشتند. ارسطو گفت: «قانون آن است كه مقرون به حق و صواب باشد.» و در تعاليم خويش مي‌گويد: «از پي آنچه با عادات نياكان ما موافق است برنبايد خاست و آنچه را بنفسه نيكو و پسنديده است جستجو بايد كرد.» و در جاي ديگر مي‌نويسد كه: قوانين و مقررات بشري ناچار بايستي بمرور ايام تغيير يابد. و درباب حفظ احترام نياكان مي‌گويد: «پيروي آراء و عقايد آنان كاملا مخالف عقل و صواب است.» «197»
كلبيون تنها منكر عقايد پيشينيان نبودند بلكه حب وطن را نوعي تحقير به امم جهان مي‌دانستند و سراسر عالم را وطن آدمي مي‌شمردند. رواقيون با ديد وسيعتري به مسائل و امور اجتماعي مي‌نگريستند. زنون مي‌گفت: «بايد تمام افراد بشر را چون هموطنان خويش بنگريم.» و آرزو داشت روزي مردم جهان در زير پرچم دولت واحدي گرد آيند. وي بشر را آگاه ساخت كه مقام انسانيت برتر از مقام عضويت مدينه است.
فتوحات اسكندر و پيروزيهاي فلسفه راه را براي آيينهاي جديد باز كرد. آتن قرن سوم چنان مورد حمله آيينهاي خارجي قرار گرفته بود كه همه بطور كلي وعده بهشت مي‌دادند و تهديد به جهنم مي‌كردند. «اپيكور» مانند «لوكرسيوس» (در روم قرن اول) احساس كرد كه لازم است مذاهب را دشمن آرامش فكري و لذت زندگي خواند ... مذهب قديمي، اشرافي
______________________________
(196). همان، ص 378 به بعد.
(197). همان، ص 280 به بعد.
ص: 97
بود و خارجيان و بردگان را مستثني ساخته بود، آيين جديد شرقي، تمام مردان و زنان را از بيگانه و غلام و آزاد مي‌پذيرفت و نويد زندگي جاويد را به همه يكسان مي‌داد ... تصويري كه «تئوفراستوس» از مرد خرافي مي‌كشد نشان مي‌دهد تا چه حد قشر فرهنگ حتي در مركز تمدن و فرهنگ نازك بود. شماره 7 مقدس بود! هفت سياره، هفت روز هفته، هفت عجايب، هفت عصر زندگي بشر، هفت آسمان، هفت در دوزخ، همه از اين قبيل است ... مردم بي چون‌وچرا مي‌پذيرفتند كه ستارگان خداياني هستند كه جزئيات سرنوشت مردم و دولتها و شخصيتها و حتي افكار را تعيين مي‌كنند ... زندگي آنكه زير مشتري است، شاد و آنكه زير زحل است شوم مي‌باشد. حتي كليميها كه كمتر از ديگران خرافي بودند با اين جمله تعارف مي‌كردند: «انشاء اللّه ستاره‌ات ميمون باشد» «198» ريشه عميق عقايد خرافي سبب گرديد كه جمعي از متفكران يوناني به جنگ با عقايد غير علمي برخيزند؛ اپيكور گفت:
... هدف فلسفه آزاد كردن بشر از ترس، بخصوص از خدايان است. اپيكور از مذاهب بيزار بود زيرا به عقيده او مذهب در جهل پيش مي‌رود و آن را ترويج مي‌كند و زندگي را از وحشت جاسوسان آسماني و خشم و غضب بيرحمانه و مكافاتهاي بي‌انتها تيره و تار مي‌سازد ... دنيا را نه خدايان ساخته‌اند و نه رهبري آن با ايشان است ... ما نمي‌توانيم از ماوراء حواس چيزي بفهميم. عقل بايد خود را با تجربه حواس راضي كند و تجربيات را بعنوان حقايق بپذيرد.
تمام مسائلي كه لاك و لايب نيتز در دو هزار سال بعد مطرح كرده‌اند در اين جمله حل مي‌شود: اگر دانش از حواس حاصل نمي‌شود پس از كجا مي‌آيد؟ «199»
به اين ترتيب اندك‌اندك مردم از قيد معتقدات قديم آزاد شدند و انقلاب فكري كه از قرنها قبل از ميلاد مسيح آغاز شده بود، بتدريج آثار آن ظاهر شد. چنانكه ديديم هيأت اجتماعيه قديم مبتني بر مذهبي كهن بود و هرخدايي را منحصرا حامي خانواده يا مدينه‌اي مي‌شمرد. حقوق آدميان نيز از مذهب ناشي مي‌شد چنانكه حق تملك و حق وراثت و طرح دعاوي به‌جاي آنكه بر اصل عدل و انصاف متكي باشد، براساس معتقدات مذهبي استوار بود.
حكومت پدر در خانواده و حكومت شاه يا حاكم در مدينه از مذهب پديد مي‌آمد.
وطن‌پرستي از جمله عبادات، و تبعيد چون تكفير بود. آزادي فردي مفهومي نداشت. هركس ناگزير بود بر بيگانگان به ديده دشمن بنگرد. وضع شهرهاي يونان و ايتاليا در قرون اوليه تاريخ چنين بود ولي اين اوضاع و احوال، چنانكه گفتيم، با تغيير زيربناي اجتماع و تكامل وسايل توليدي و افزايش محصولات صنعتي و كشاورزي دگرگون گرديد. معتقدات اجتماعي و مذهبي مردم با تغيير اوضاع اقتصادي و ظهور متفكرين و فلاسفه رو به تغيير نهاد و مردم از اسارت دين كهن رهايي يافتند. با ظهور مسيحيت بار ديگر معتقدات مذهبي بر افكار بشر مستولي شد ولي دين مسيح بمراتب از اديان كهن مترقي‌تر بود. عيسي به اصحاب خويش مي‌گفت برويد و جهانيان را به راه راست هدايت كنيد. بنابراين، اين دين برخلاف اديان قديم، خانوادگي و
______________________________
(198). تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش سوم)، پيشين، ص 148.
(199). همان، ص 155 و 256.
ص: 98
منحصر به مدينه معيني نبود و راه و رسم تقديم هدايا و قربانيها را براي خدايان منسوخ كرد.
با ظهور و اشاعه مسيحيت، چنانكه خواهيم ديد، جامعه بشري در راهي نو قدم نهاد كه همان دوران رشد اقتصاد بردگي و عصر مبارزات طبقاتي است.

نبرد علم با جهل و خرافات‌

بطوري‌كه ديديم در دوره جاهليت، بشر مغلوب، عاجز، ضعيف و محروم از لذات در جستجوي يك وسيله تسلي بود؛ به‌همين مناسبت، دست به دامان خدايان مي‌زد و به نيروهاي مافوق الطبيعه توسل مي‌جست. انسان جاهل آن روز با معلومات نارساي خود نمي‌توانست با دانش و روشهاي عقلي آشنا و مأنوس گردد. ولي امروز روي گردانيدن از دانش و پشت كردن به چشمه فروزان علم تنها نتيجه جهل و بيخبري نيست بلكه اغراض و منافع اقتصادي بعضي طبقات با اتخاذ چنين روشهايي سازگاري كامل دارد. كساني كه با اينهمه دلايل روشن به حكومت علم و عقل و استدلال ايمان نمي‌آورند و مردم را به موهوم‌پرستي دعوت مي‌كنند، هدفي جز گمراه كردن و غارت مردم ندارند. جامعه‌شناسان و دانشوران مترقي تغييرات تكاملي عالم را مولود قوا و انگيزه‌هاي مرموز نمي‌دانند بلكه آنها به كمك مشاهده و تجربه و به نيروي عقل مي‌كوشند تا علل علمي و اساسي تغييرات و تحولات طبيعي و اجتماعي را دريابند. جان لوئيس دانشمند انگليسي در كتابي كه عليه ايدآليسم جديد نوشته است، مي‌گويد:
اگر در جريان پژوهش و تحقيق ... حلقه‌اي از زنجير قانون علت و معلول مفقود و رابطه دوپاره زنجير مقطوع شد، دانشمند براي جستن حلقه مفقود دست به دامان معجزات نمي‌زند بلكه روي اين اعتقاد كه بيشك حلقه مفقود را خواهد جست به تفحصات خود ادامه مي‌دهد. علماي مادي بر اثر مجاهدات پي‌گير و تسليم نشدن به امور غير معقول، مسائل بيشماري را حل كرده‌اند كه اگر به عالم مافوق الطبيعه قائل بودند هرگز به حل آنها توفيق نمي‌يافتند ... كسي كه به مافوق الطبيعه معتقد است بدون اينكه علل علمي بيماري را بجويد آن را به سحر سياه و شيطان يا مجازات خدايي نسبت مي‌دهد و بجاي آنكه راه رستگاري طلب كند، به آغوش ادعيه و قربانيها پناه مي‌برد. بوميهاي افريقاي مركزي وقتي كه از ذوب آهن با ادوات ابتدايي خود مأيوس مي‌شدند به‌جاي آنكه دنبال اشتباه فني خود بروند ناكامي خود را معلول سحر و جادو مي‌شمردند. به اين ترتيب موهوم‌پرستي نه‌تنها انعكاسي از ناداني است بلكه سبب جاويد ساختن آن است. در نظر موهوم‌پرستان، دانش چيزي كفرآميز است.
جان لوئيس در جاي ديگر مي‌نويسد:
... در دوراني كه تناقضات و معضلات اجتماعي رو به فزوني است و فقر و غنا باهم قوس صعودي مي‌پيمايند ... در عصري كه جنگ و بحرانهاي اقتصادي مانند بلاياي آسماني بر مردم نازل مي‌شوند، در چنين احوال و شرايطي بشر بر اثر هجوم بلايا و ندانستن راه چاره تصور مي‌كند كه بازيچه دست نيروهايي است كه قدرت تأويل و استنباط آنها را ندارد. ولي حقيقت اين است كه راه حل
ص: 99
اين معضلات منحصر است به كشف علل اقتصادي فقر، بيكاري و جنگ كه ريشه آنها را بايد در روش حكومتهاي طبقاتي جست و فقط با پايان دادن به حكومتهاي طبقاتي است كه مي‌توان اين بلايا را معدوم كرد. تا وقتي كه در دنيا بهره‌گيران از وضع موجود، و آنها كه سود خود را در تثبيت وضع حاضر مي‌جويند وجود دارند تا زماني كه افراد جامعه از نظر اقتصادي به طبقه حاكمه بسته‌اند و افكار خود را از تعليمات و تبليغات آنها كسب مي‌كنند ... با يك تحول اساسي مخالفت جدي به عمل مي‌آيد ... ميل شديد به فرار از جلو حقايق، فكر را به دامان اقسام توهمات و تأويلات و تدابير مافوق الطبيعه مي‌اندازد. دليل رواج طالع‌شناسي، عرفان و انواع عقايد خرافي همين است ...
همانطور كه «ويو كاناندا» متفكر عاليقدر هند گفته است:
... ما را نياز به مذهبي است آدمي‌ساز، اين انديشه‌هاي موهوم و ناتوان‌كننده را ترك كنيد و نيرومند باشيد ... بگذار تا پنجاه سال بعد ... خدايان، همه از ضمير ما محو شوند، تنها خداي بيدار همين است، همين نسل ماست كه دست و پا و گوش او همه‌جا پيداست. او همه‌چيز را دربرمي‌گيرد، تنها آن‌كس كه به ديگر موجودات خدمت كند به خالق خود خدمت كرده است. «200»
«آنچه ايدئولوژي باستاني‌ترين دولتهاي برده‌دار را مشخص مي‌سازد رنگ مذهبي آن است. اين حقيقت در مورد بابل، مصر، هند، اورارتو، ايران و كشورهاي باستاني امريكا بيش از همه صدق مي‌كند. هرچند اشكال مذاهب و مراسم ديني و محتواي اساطير در سرزمينهاي مختلف گوناگون است، ولي مضمون مذهبي آن همواره يكسان است؛ زحمتكشان بايد مطيع مي‌بودند، و الا خدايان آنها را در اين جهان يا پس از مرگ كيفر مي‌دادند.
بسياري از آيينهاي مذهبي در اذهان توده تصوري از دوزخ و بهشت مي‌پرورانيد.
كاهنان با وسايل گوناگون توده‌ها را متقاعد مي‌ساختند كه قدرت ثروتمندان از خداوند ناشي شده است. الوهيت قدرت شاه و شخص سلطان، در دولتهاي مستبد قديم بارزترين نتيجه مساعي كاهنان است. علاوه بر قواي عالي قانونگذاري، اجرائي و قضايي، قوه مذهبي نيز در دست پادشاه متمركز بود ... تقديس يك فرمانرواي واحد بر روي زمين، تصور وجود شاهي را نيز در جمع خدايان آسمان، در ذهن توده‌ها به وجود مي‌آورد ... عبور تدريجي از «شرك» «201» به «توحيد» «202» در درجات گوناگون و به اشكال متفاوت، در بيشتر دولتهاي برده‌دار تحقق مي‌يابد.
زحمتكشان در برابر طبيعت و نيز در مقابل استثماركنندگان و ستمگران، ناتوان بودند و اين وضع براي استقرار ايدئولوژي طبقه حاكم، زمينه مساعدي را در ضمير توده‌ها به وجود مي‌آورد. با اينهمه درك ايده‌آليستي نيز چندان ريشه‌دار نبود. عناصر ماترياليسم و ديالكتيك رفته‌رفته تكامل مي‌يابد. دو عامل اصلي، مفاهيم مذهبي را از همان آغاز سست مي‌كرد و
______________________________
(200). تاريخ تمدن، (كتاب دوم- بخش دوم) پيشين، ص 863.
(201).Polytheisme
(202).monotheisme
ص: 100
به توسعه درك ماترياليستي ميدان مي‌داد.
عامل نخست، افزايش معلومات و اطلاعات مثبت و انباشته شدن آن است. پيشرفت نيروهاي مولد امكان مي‌دهد كه قوانين طبيعت يكي پس از ديگري كشف شود، مثلا اگر در روزگاران گذشته ساكنان جلگه ميان دجله و فرات به طغيانها همچون خشم نيروهاي غير قابل درك ماوراي طبيعت مي‌نگريستند، اينك ديگر رفته‌رفته به علل آن پي‌مي‌بردند و مي‌توانستند طغيان ادواري رودخانه‌ها را پيش‌بيني كنند ... بدبختيها و مشقات طبقات محروم آنها را وادار مي‌كرد كه نه فقط به ضد دولت بلكه در برابر كاهنان نيز به پا خيزند ... نيازمنديهاي اقتصادي، در دولتهاي باستاني آسيا و افريقا مباني شناخت علمي را به وجود مي‌آورد ... «203»

گسترش فعاليتهاي فكري انسان‌

«انساني كه در آغاز پيدايش خود تازه ياد مي‌گرفت كه با ابزار غير مؤثر و غير كافي با طبيعت درآويزد، اينك در امر تكنولوژي به مرحله‌اي از ترقي و تكامل رسيده كه قادر است وابستگي حقارت‌آميز خود را در قبال نيروهاي طبيعت يكسره به دور افكند. اين سير تكاملي مفهوم ديگري هم دارد، و آن اين است كه سلطه روزافزون انسان بر نيروهاي طبيعت، به او امكان مي‌دهد كه لاينقطع بر مقياس توليد بيفزايد ... توليد لوازم مادي حيات، در شرايط كنوني بالقوه به درجه‌اي وسعت يافته است كه براي تأمين حيات ساكنان كره ارض كفايت مي‌كند ...
فعاليت فكري انسان در جريان تاريخ، همواره تشديد مي‌شود و توسعه مي‌يابد ... در طي تاريخ مسائل جديدي مطرح مي‌شود و مسائل كهن تغيير مي‌يابد. آنگاه تفسيرات دچار دگرگوني مي‌گردد و راههاي مختلفي پيموده مي‌شود تا انسان در حل مسأله تازه‌اي توفيق يابد. اما در مجموع، جريان آرام، پر از تضاد ولي دايمي، دانش انسان را همواره توسعه مي‌دهد. و آن را در برخي جنبه‌ها به نتايج قطعي مي‌رساند و همچنان به پيش مي‌رود ... حاصل فعاليتهاي فكري انسان متقابلا خود انسان را تحت تأثير قرار مي‌دهد. اگر انسان آفريننده تاريخ است، تاريخ نيز به نوبه خود سازنده انسان است. يك نظام اجتماعي كه بوسيله انسان ايجاد شده، به سهم خود، در شكل دادن به انسان مؤثر است. دانش را انسان مي‌آفريند، ولي اين دانش به نوبه خود آفريننده شعور انسان نيز هست. به اين جهت است كه انسان در جريان حيات تاريخي خود، از طريق فعاليتهاي اجتماعي و اقتصادي كه همواره با فعاليتهاي فكري او ارتباط دارد، زندگي خود را به‌پيش مي‌برد ... توسعه فعاليتهاي فكري انسان از تكامل «زبان» او نيز بخوبي آشكار مي‌شود. زبان درخشانترين و نزديكترين نشانه تكامل فكري انسان است ... انديشه انسان و ميزان پيشرفت آن، و سطح تكامل آن را مي‌توان به وسيله زبان اندازه گرفت ... انسان طي حيات تاريخي خود زمين و منابعي را كه در اختيار داشته، بنحو خستگي‌ناپذير، توسعه داده است. او ياد گرفت كه نيروهاي طبيعت را مهار كند، و آنها را به خدمت خود درآورد، ازاين‌رو توانسته است نيازمنديهاي خود را كه هم از لحاظ كمي و هم از لحاظ كيفي روزافزون است برآورده سازد ... انسان قوانين طبيعت را كشف
______________________________
(203). تاريخ جهان باستان، ج 2، پيشين، ص 12.
ص: 101
كرد، و شيوه‌هايي به كار برد تا آنها را به سود خود به كار اندازد ... انسان همه اقدامات را به عمل مي‌آورد و تمام وسايل را به كار مي‌برد تا فعاليت علمي و فكري خود را بسط دهد.
انواع اسباب و ابزار علمي مي‌سازد، و سيستمي از دانشها، كه بر تمام زمينه‌هاي گوناگون زندگي مربوط مي‌شود، بوجود مي‌آورد. تاريخ نشان مي‌دهد كه براي رشد بعدي فعاليتهاي فكري بشر، امكانات عظيمي در پيش است ... ترديد نيست كه پيشرفت صعودي انسان به هيچ‌وجه منظم و پيوسته انجام نيافته است ... با اين حال سير تاريخ جنبه صعودي دارد؛ به اين معني كه بشريت طي تاريخ، لا ينقطع و با گامهاي استوار در همه زمينه‌ها تكامل يافته است.
اصل انساني، جوهر تاريخ است ... تاريخ نشان مي‌دهد كه انسان موجودي است هوشمند و اجتماعي؛ طبيعت او چنين است ... شواهد تاريخي رنسانس «204» يعني دوره بين مرحله اول و مرحله آخر قرون وسطي، در تمام مراكز تاريخ: اروپا، آسياي غربي، آسياي ميانه، چين و هند نشان داد كه حيات اجتماعي و ترقي فرهنگي ديگر نمي‌توانست در چهارچوب اصولي كه در دوران قبل به وجود آمده و به آن عمل شده، پيشرفت كند. اين اصول الزاما بد نبودند ولي به مرور متحجر شده و به صورت دگم (تعاليم ثابت و تغييرناپذير) درآمده بودند، و ازاين‌رو انديشه انسان را از پيشرفت بازمي‌داشتند؛ در چين دگم كنفوسيوس، در آسياي ميانه دگم اسلام و در ايتاليا دگم مسيحيت. براي پيشرفت، اين قيود مي‌بايد از سر راه برداشته مي‌شد و راه به سوي انديشه خلاق و آزاد باز و هموار مي‌گرديد.
... هومانيستها در كشورهاي مختلف، برحسب محيط تاريخي متفاوت خود به شخصيت انساني، ارزشهاي متفاوتي نسبت مي‌دادند. پرچمداران رنسانس چين شخصيت انسان را در شايستگي او در اصلاح و پيشرفت خود مي‌دانستند. متفكران بزرگ آسياي ميانه و ايران روي خصوصيات اخلاق عالي انسان، مانند شايستگي و نيكخواهي و ظرفيت دوست- داشتن، تأكيد مي‌كردند. پيشگامان، رنسانس خصلت مشخصه انسان را عقل او مي‌دانستند ... در روشنايي اين تعريف مي‌توان به طرف تاريك و تيره تاريخ يعني اقيانوس غمها و رنجهايي كه جامعه بشري تا امروز در آن غوطه‌ور است نظر افكند. اين حقيقت كه آدميان قادر بودند واقعيتها را ببينند و شر را شر، تجاوز را تجاوز، و جنايت را جنايت بنامند، حقا فضيلت بزرگي است كه از هومانيسم سرچشمه گرفته است ... شايسته‌ترين فرزندان انسان هرگز از مفهوم واقعي خوب و بد بمنزله آنچه كه به همه انسانها ارتباط دارد، دوري نجسته‌اند. اين مردان بزرگ فارغ از تنگ‌نظريهاي طبقاتي، تصور خوب و بد را در دايره منافع مشترك تمام مردم ارزيابي كرده‌اند و هرچند اين مفاهيم در زمان خود آنها تحقق نيافته باشد با اينهمه در پيشرفت انسان، سهم بزرگي ايفا كرده و فرا راه تاريخ چراغ راهنمايي برافزوخته است ... وظيفه كنوني انسان اين است كه همه دانشهاي طبيعي را جنبه انساني بخشد و اگر اين كار را نكند، قدرتش در قبال نيروهاي طبيعت به چيزي بيهوده كه شايسته
______________________________
(204).Renaissance
ص: 102
انسان نيست، مبدل خواهد شد. منشأ شر باقي مي‌ماند، منشأ اصلي شر همانا استثمار انسان از انسان و استفاده از جنگ بعنوان وسيله حل اختلاف است. استثمار انسان بوسيله انسان چيز تازه‌اي نيست ... ولي در سطح كنوني تكامل نيروهاي توليدي، چنين استثماري را مي‌توان از ميان برداشت و نيز در شرايط كنوني تكامل عقل و اخلاق، استثمار مانند جنگ جنايت شمرده مي‌شود. انسان اين اعتقاد را به اصل انساني خود مديون است. پس‌ازآنكه جنگ و استثمار انسان بوسيله انسان از ميان برداشته شود و پس‌ازآنكه دانشهاي طبيعي، جنبه انساني به خود گرفت، آنگاه جامعه قادر خواهد بود كه توسعه تاريخ و جنبش ارزشهاي اخلاقي را كه اصل انساني مهمترين آنهاست، با يكديگر بياميزد و تركيب كند.» «205»
______________________________
(205). تاريخ جهان باستان، ج 1، پيشين، ص 26 به بعد (به اختصار).
ص: 103

فصل دوم. وضع جهان در طليعه دوران تاريخي‌

اشاره

ص: 104

رشد تدريجي علوم و صنايع‌

اگر بخواهيم از تاريخ علوم و صنايع بشري آگاه شويم، بايد سرگذشت علم و تاريخ صنايع را از روزگار قديم تا امروز مورد مطالعه قرار دهيم. غالبا مردم تصور مي‌كنند كه علوم و دانشهاي بشري از قرون جديده، يعني از سده شانزدهم و هفدهم به بعد آغاز گرديده است، ولي چنانكه «جرج سارتن» در تاريخ و سرگذشت علم متذكر شده است، اين انديشه درست نيست؛ و مانند آن است كه كسي را در سن كمال ببينيم و فراموش كنيم كه وي براي رسيدن به اين مرحله ناگزير از مراحل كودكي و جواني گذشته است ... بدبختانه بايد اذعان كرد كه مباني تربيتي بسياري از اهل علم طوري نيست كه آنان را وادارد كه برگردند و به عقب نگاه كنند ... براي آنان تاريخ علم حتي از قرن هفدهم هم شروع نمي‌شود و هرچيز و هركار را ساخته و پرداخته سده‌هاي نوزدهم و بيستم مي‌دانند. اين فكر از آن‌روي درست نيست كه نتايج بسيار درخشاني كه در زمانهاي جديد به دست آمده است بر روي كوششهاي پيشينيان استوار است و اگر آن مساعي به كار نرفته بود، اين نتايج به بار نمي‌آمد ... هرچه بيشتر به آنچه در زمان ماضي شده است واقف شويم، بهتر به معني و مفهوم تكامل علم پي مي‌بريم و لااقل درك مي‌كنيم كه ترقيات كنوني، نتيجه زحمات مدتي بسيار دراز است.
اگر هم از قرون متمادي كه خبر و سند و مدركي از آنها در دست نيست، چشم بپوشيم باز تاريخ علم شامل چهار تا پنجهزار سال است كه مقدم بر دوسه قرن اخير مي‌باشد. در قرون باستاني و وسطي، علم، در ادوار كم يا بيش كوتاهي كه بر اثر عوامل متعدد قطع و وصل گرديده، بطور متوالي در پيشرفت بوده است ...
البته پيشرفت علم در قرون گذشته نامنظم‌تر و تصادفي‌تر از زمان حاضر بوده و نيروي خيلي بيشتري در راههايي كه اميدي در آنها نبوده، صرف مي‌شده است. «1»
با اين حال در اوايل هزاره پيش از ميلاد مسيح در كشورهاي بين النهرين، مصر، هندوستان و چين علم در راه كمال پيش مي‌رفت و اهالي بين النهرين و مصر گذشته از خط بر بسياري از مسائل رياضيات و نجوم و طب نيز دست يافته بودند.
______________________________
(1). جرج سارتن، سرگذشت علم، ترجمه احمد بيرشك، ص 175 به بعد.
ص: 105
بنابر آنچه گفته شد، مسلم است كه آفتاب تمدن از شرق طلوع كرده است.
ضرب‌المثل «از خاور روشنايي برخاست و از باختر قانون» بسيار پرمغز و بامعني است ... ما عادت كرده‌ايم كه تمدن خود را غربي بخوانيم و آداب‌ورسوم غربيان را به رخ شرقيان بكشيم و گاهي هم‌چنين مي‌پنداريم كه اختلاف بين آداب‌ورسوم ما و آنان كاهش‌پذير نيست. اينكه گفته مي‌شود «خاور خاور است و باختر باختر، اين دو هيچ‌گاه به‌هم نخواهند رسيد» تصوري است نادرست ...
ما نبايد اشتباهي را بكنيم كه يونانيان كردند، قرنها خود را تنها قوم باهوش و متفكر پنداشتند و ... بيگانگان را وحشي دانستند. در نتيجه سقوطشان به همان اندازه سهمگين بود كه تمدنشان خوش درخشيد. نوسان علم را بين شرق و غرب به ياد آوريم، چرا تجديد چنين نوساني را غيرممكن پنداريم؟ باز ممكن است از شرق فكرهاي عالي به ما الهام؛ شود ما بايد اين افكار را با آغوش باز بپذيريم ... امريكاييها به تمدن امريكايي خود مي‌نازند، اما پرونده آن بسيار كوتاه و ناچيز است. سيصد سالي كه از عمر آن مي‌گذرد در مقابل عمر مجموع تجربيات بشر چنان كوتاه است كه چشم برهمزدني را مي‌ماند. آيا اين تمدن به سوي ترقي خواهد گراييد يا راه تدني و انحطاط خواهد پيمود. بسيار عناصر ناباب در آن عصر وجود دارد و اگر امريكاييان بخواهند اين عناصر را، پيش از آنكه از سلطه آنان خارج شود نابود و ريشه‌كن كنند، بايد بناچار آنها را با بيرحمي فاش و برملا سازند ... بايد علم را بخاطر خود آن ترويج كنيم. حقيقت را آنچنانكه شيوه دانشمندان است دوست بداريم و از آن نهراسيم، از خرافات بپرهيزيم، هرچند ظاهري آراسته داشته باشند ... متواضع باشيم زيرا كه هنوز از بوته امتحان سربلند بيرون نيامده‌ايم. هنوز ممكن است الهامات ديگري از شرق برسد و بي‌شبهه خواهد رسيد و ما بايد براي درك آنها عاقلتر باشيم ... شرق و غرب در حكم واحدند، هردو قيافه‌هاي مختلف يك موجود هستند و دو مرحله اصلي و مهم تلاش بشر را مجسم مي‌سازند. حقيقت علمي مانند خوبي و زيبايي در شرق و غرب يكي است ... بگذار با حقشناسي آنچه را كه به شرق مديونيم به ياد آوريم ... نبايد زياد به خود مطمئن باشيم. علم ما بزرگ است و شايد جهل ما بزرگتر. بايد به هروسيله در ترقي دادن و پيش بردن روشهاي خود جهد كنيم و نظم فكري خود را قوام بخشيم. كار علمي خود را به آرامي و استواري و با روحي متواضع دنبال كنيم. درعين‌حال نيكوكار باشيم. خانه خود را از زشتيها پيراسته كنيم، ستمي را كه به ديگران روا مي‌داريم به يك‌سو نهيم.
بخصوص از دروغ كه از گناهان ديگر بدتر است بپرهيزيم. مراقب باشيم كه كوچكترين چيزهاي خوب و معصوم از گزند مصون بمانند ... هيچ اهل دلي نمي‌تواند از زندگي لذت ببرد درحالي‌كه بسياري از افراد جوامع ما در زير چرخهاي اجتماع خرد مي‌شوند. ما اگر بديهاي قرن هيجدهم را از ياد ببريم
ص: 106
معذوريم، اما به هيچ‌روي مجاز نيستيم كه معايب زمان خود را، كه رفع و علاج آنها در اختيار و قدرت ماست، به ديده اغماض بنگريم. «2»
جرج سارتن ضمن بحث انتقادي از سير علوم در شرق و غرب و فتوحات و پيروزيهاي علمي، ملل شرق را فهرست‌وار نام مي‌برد و مي‌گويد:
... در اواسط هزاره چهارم پيش از ميلاد مسيح مصريان با نوعي دستگاه اعشاري حساب آشنا بودند. در اواسط هزاره بعد سومريها به يك دستگاه محاسبه فني جالب دست يافته‌اند و اطلاعات نجومي اين قوم نيز شايان توجه است.
در تقويم مصري، سال 365 روزي در 5241 سال پيش از مسيح تدوين و وضع شده است و بابليان از مشاهدات و مطالعات خود درباره سيارات، در احكام نجومي استفاده مي‌كردند ... طولي نكشيد كه آنها توانستند خسوف و كسوف را پيش‌بيني كنند. علم قدما نه تنها وسعت داشت بلكه بر يك روش علمي (متد) دقيق استوار بود ... رياضيدانان مصري 17 قرن پيش از ميلاد به حل مسائل دشواري، كه مستلزم به كار بردن معادلات درجه اول و حتي درجه دوم بود، قادر بودند و استعدادشان در حساب موجب اعجاب است. مسائل تناسب و خطائين را حل مي‌كردند و مساحت دايره و كره را، با تقريب بسيار قابل ملاحظه، مي‌دانستند و اندازه گرفتن حجم استوانه و مخروط ناقص را بلد بودند. «3»
سپس جرج سارتن از ارزش فني اهرام مصر و مقام مصريان در رشته طب سخن مي‌گويد. آنچه مسلم است تاريخ علم نسبت به تاريخ صنعت بسيار جوان است.
به عقيده امستد، استقرار دولت و رواج سوداگري با رشد تدريجي علم همراه بود.
دولت و سوداگران براي كارهاي گوناگون به حساب و اندازه‌گيري نيازمند بودند؛ به‌همين علت در بابل و مصر علم حساب پايه‌گذاري شد و در مصر اندازه‌گيري كشتزارها هندسه ابتدايي را به وجود آورد. زندگي در فضاي آزاد و مشاهده ستارگان آسماني، مردم را به مسائل نجومي علاقه‌مند ساخت، روزوشب از روي حركت خورشيد شناخته شد. مصريها در گاهشماري پيشرفت كردند، قبل از ديگران متوجه شدند كه سال خورشيدي نزديك به 365 روز است.
بابليها سال را به 12 ماه تقسيم كردند و در رشته جبر و هندسه و نجوم، مردم بابل و مصر پيروزيهايي به دست آوردند. صورت گياهان را عموما براي سود دارويي آنها فراهم مي‌كردند.
درعين‌حال كه عده‌اي به جادوگري مشغول بودند دانش آزمايشي نيز در ترقي بود.
نشانهاي بيماري به ترتيب از سر تا پا وصف شده است. مي‌توانيم بيشتر اين بيماريها را بشناسيم. ضمادگذاري، گرم كردن، مالش، پرزجه و ميل به كار برده مي‌شد. داروها معمولا خوردني بود. جيوه، راسخت، زرنيخ، گوگرد و پيه حيواني نيز مورد استعمال داشت، ولي عموما از همان گياهاني كه در داروسازي امروزين يافت مي‌شود، به كار مي‌بردند. نوشته‌هاي پزشكي مصري بيشتر همين‌سان بود ... براي شناختن هربيماري با دقت بررسي مي‌كردند ... زخمها را با انگشتان
______________________________
(2). همان، ص 220.
(3). همان، ص 182.
ص: 107
وارسي و آزمايش مي‌كردند. سوزاندن زخم را با چرخ آتش‌افروز انجام مي‌دادند.
پزشك مصري هنگام عمل كردن، پوشال كتاني آبكش، زخم پاكيزه كن و سوراخ- گير كتاني. زخم‌بند و كمان به كار مي‌برد. سر زخمها را با نوار يا بخيه هم مي‌آوردند ...
پزشك، مغز سرو پيچ‌وتابهاي آن را شناخته و با ارتباط مغز با دستگاه اعصاب واقف است. او مي‌داند كه دل مانند تلمبه است؛ نبض را مي‌گيرد و تقريبا گردش خون را كشف كرده است. «4»

علم و دين‌

علم و دين در آغاز تمدن بشري از هم جدا نبودند و اقوام دور از تمدن نمي‌توانستند افكار علمي و ديني خود را از هم تفكيك كنند.
بعدها در اثر توليد اضافي و تقسيم كار اندك‌اندك بين پيشوايان مذهبي و اهل علم اندكي جدايي افتاد ولي رابطه بين اين دو هيچگاه بكلي قطع نمي‌شد. به قول جرج سارتن «بدنبال هربلا، مانند يك بيماري همه‌گير، يا زمين‌لرزه، دين احياء شده و حتي تعصبات مذهبي بسيار شديد بروز كرده است.» «5» در طول تاريخ هميشه حوائج صنعتي و فكر بهتر و آسوده‌زيستن به پيشرفت صنايع و علوم كمك كرده است. به‌همين مناسبت، تاريخ علم با تاريخ صنعت درهم آميخته و تفكيك آن‌دو امكان‌پذير نيست. آنچه مسلم است پيروزيهاي علمي و صنعتي بشر نتيجه همكاري تمام اقوام جهان است. «هزاران فرد دانشمند زندگي خود را وقف كار دسته‌جمعي كرده‌اند و مانند زنبوران عسلي كه در يك كندو كار مي‌كنند، در كندوي بزرگي كه جهان نام دارد از بام تا شام به كار پرداخته‌اند ...» «6» تا علوم و صنايع بشري پس از گذشت هزاران سال به پايه كنوني رسيده است.
اينك به پاره‌اي ابداعات و اختراعاتي كه در طول تاريخ نصيب بشر شده اشاره مي‌كنم:

گاوآهن‌

در همان ايامي كه در بعضي از روستاها از گاو به عنوان وسيله حمل و نقل يا حيوان باركش استفاده مي‌كردند، عده‌اي به فكر افتادند كه براي كشيدن كج‌بيل و تسطيح زمين به‌جاي زن از اين حيوان نيرومند استفاده كنند. به اين ترتيب:
يك جفت گاو جاي زنان را گرفت و گاوآهن به كار افتاد. براي بهره- برداري بيشتر از نيروي كشش حيوانات، يوغ و مالبند نيز اختراع شد. شانه‌هاي پهن حيوان نقطه اتكاء مناسبي جهت تحمل سازوبرگ جديد بود و مانع تنفس و حركت او نمي‌گرديد ... بموجب مدارك مكتوب، مسلم است كه استعمال گاو- آهن در بين النهرين و مصر از سه هزار سال پيش از ميلاد معمول بود. در سال 1400 پيش از ميلاد، گاوآهن به چين نيز رسيد و چندي بعد شكل آن بر روي تخته سنگهاي سوئد نقش شد و بالاخره در آغاز هزاره اول، گاوآهن و مفرغ در تمام دنياي قديم انتشار يافت. گاوآهن كار روستاييان را تغيير داد. به‌جاي قطعات كوچك زمين مزارع وسيع زيركشت رفت و گله‌داري از امور وابسته به كشاورزي به
______________________________
(4). شاهنشاهي هخامنشي، پيشين.
(5). سرگذشت علم، پيشين، ص 41.
(6). همان، ص 45.
ص: 108
به شمار آمد. اختراع جديد، زنان را از كار سختي كه به عهده داشتند نجات داد، ليكن آنها را از انحصار توليد غلات و بالنتيجه از مقامي كه در جامعه به دست آورده بودند، محروم ساخت و بيل زدن مزارع نيز به مردان محول شد. و اما درباره گاوها بايد گفت كه در وضع جديد، غذايي مقوي‌تر از آنچه از مراتع نصيب آنها مي‌شد ضرورت داشت؛ بنابراين، آنها را در اصطبل نگاه داشتند و يونجه و جو را كه براي همين كار كشت مي‌شد، به آنها مي‌دادند و فضولات آنها به عنوان بهترين كود طبيعي به كار مي‌رفت. با بستن گاو به گاوآهن، انسان به مهمترين اكتشافات نايل شد و نيروي محرك ديگري را غير از عضلات خويش به اختيار درآورد و راه براي استفاده از ماشين بخار و موتورهاي انفجاري باز شد. «7»
بطوري كه دياكونوف در تاريخ ما نوشته است: «ماديها از خيش و بستن گاو به آن ... در هزاره دوم و حتي پايان هزاره سوم قبل از ميلاد اطلاع داشتند ..» «8»
... روزي در يكي از نواحي جنوب غربي آسيا به اين فكر افتادند كه دو گاو را بوسيله يوغي به‌هم اتصال دهند و بوسيله آنها گاوآهني را كه از قطعه‌اي چوب و ميله‌اي فلزي تشكيل مي‌يافت، به حركت درآورند. به اين وسيله قدرت حيواني جانشين انرژي انساني شد و ازدياد محصول با اين تدبير سي تا چهل برابر گرديد. روش جديد چنان توفيق يافت كه بزودي در مصر و در چين نيز متداول شد. «9»
پيرروسو با استناد به حفريات باستان‌شناسان در عور و تپه گورا اختراع چرخ را كه محور تمام صنايع جديد است، مولود مساعي مردم جنوب غربي آسيا مي‌داند و مي‌نويسد:
طبق نظر ژنرال «فروژيه» «10» از عهد حجر هروقت آدمي مجبور بود بار سنگيني را حمل كند آن را روي شاخ‌وبرگ درختان مي‌انداخت و شاخه را مانند ارابه‌اي مي‌كشيد. بعدها در نتيجه تجارب عديده دريافت كه تنه‌هاي بزرگ درختان را مي‌توان بوسيله غلتانيدن بسهولت حركت داد. به اين ترتيب از آن‌پس بار خود را روي دو تنه درخت قرار داد، و فكر اختراع چرخ را از اين غلتكها الهام گرفت. «11»
در سرزمين سومر ارابه‌هايي به دست آورده‌اند كه در حدود 2500 تا سه هزار سال قبل از ميلاد مسيح ساخته شده است. «وقتي كه چرخ اختراع شد پيدايش ارابه نتيجه طبيعي آن بود، مي‌بايست دو چرخ را بوسيله محوري به‌هم متصل سازند و بر آن نشيمني مستقر كنند و به اين مجموعه مالبندي بيفزايند ... با اين حال ارابه مقدماتي مزبور بزودي اصلاح و تكميل شد و تبديل به وسيله نقليه كاملي كه چهارچرخ داشت گرديد.» «12» در اينكه ارابه بوسيله چه
______________________________
(7). سير تاريخ، پيشين، ص 74.
(8). تاريخ ماد، پيشين، ص 450.
(9). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 44.
(10).Frugier
(11 و 12). همان، ص 45.
ص: 109
حيواني كشيده مي‌شد بين صاحبنظران وحدت‌نظر نيست «ژورژ كونتنو» «13» معتقد است كه اولين‌بار از نوعي خر وحشي كه در بين النهرين فراوان بود براي كشيدن ارابه استفاده مي- كردند، ولي بعدها كه اقوام خشن و وحشي آسياي مركزي به سوي جنوب غربي اين قاره روي آوردند، مردم بين النهرين به وجود اسب پي‌بردند و از اين حيوان نجيب و سودمند براي حمل ارابه و فعاليتهاي رزمي سود فراوان بردند.
«بعد از اينكه اسب و ارابه در حدود دو هزار سال قبل از ميلاد مسيح وارد بين- النهرين شد چند قرن بعد به وسيله چادرنشينان سامي كه مصر را احاطه كرده بودند به اين كشور وارد شد و در قشون فرعون همان وحشتي را ايجاد كرد كه در سال 1917 به وسيله اولين ارابه‌هاي جنگي متفقين در قشون آلمان ايجاد شده بود. مصريان در اين هنگام فقط از خر و گاو بعنوان وسيله كشش استفاده مي‌كردند ... بعد از آنكه مصريان قشون متجاوز را از مملكت خود راندند دستگاه جديد جنگي را مورد استفاده قرار دادند ... از آن پس در مدتي بيش از ده قرن ارابه به سراسر جهان راه يافت. بوسيله ارابه و فقط بوسيله ارابه بود كه در حدود هزار سال قبل از ميلاد مسيح، آشوريان قدرت خود را بسط دادند و نفوذ خود را بر تمام ممالك خاور نزديك اعمال نمودند. اين ارابه‌هاي سبك بوسيله دو اسب كشيده مي‌شد و كماندار تير- اندازي كه دو تن ديگر با سپرهاي خود او را حفظ مي‌كردند، ارابه را هدايت مي‌كرد و نيز بوسيله ارابه‌ها، كه تبديل به ماشينهاي جنگي واقعي شده بود، جنگجويان «سارگون» و «سناخريب» و «آشور بانيپال» شهرهاي بزرگ را محاصره و فتح مي‌كردند. اين ماشينهاي جنگي عبارت بودند از قلعه‌كوبهاي سنگيني كه رانندگان آن، همه، زره‌پوش بودند و يا برجهاي عظيم متحركي كه بوسيله آن، باروها و استحكامات شهر را مي‌كوبيدند و از بالاي آن، باران تير به سوي شهر مي‌فرستادند ... سوارنظام آشوري بر پشت اسب بدون زين و برگ و فقط روي قطعه‌فرش ساده‌اي مي‌نشست و به حمله مي‌پرداخت.» «14» تاريخ اجتماعي ايران ج‌1 109 صنعت فخاري ..... ص : 109

صنعت فخاري‌

چرخ موجب پيدايش گردونه فخاري گرديد. صنعت فخاري چنانكه ديديم از عهد حجر صيقلي معمول بود و فخار مي‌توانست با دست خود گل را به صور مختلف درآورد و در آفتاب خشك كند. مدتها طول كشيد تا فهميدند كه براي تسريع در خشك شدن و افزايش استحكام بهتر است اين ظروف را در آتش قرار دهند و بازهم مدتها طول كشيد تا فهميدند كه براي اجتناب از خاموش شدن كوره، در نتيجه باد و باران و عوامل ديگر، بهتر است كه سر آن را بپوشانند و به اين طريق كوره‌هاي ساده بدوي پيدا شد و ظرفها و كوزه‌هاي رنگين بين النهرين در سراسر خاور نزديك منتشر گرديد.
پس از چندي، هنرمندان به اين فكر افتادند كه به‌جاي دست، عمل شكل دادن به گل را بوسيله قرار دادن آن روي گردونه مسطح و دواري تسهيل كنند. اين فكر بكر در چه زماني صورت عمل به خود گرفت؟ به احتمال قوي نزديك به همان
______________________________
(13).Georges Contenau
(14). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 46 به بعد.
ص: 110
اوقات كه چرخ به وجود آمد، زيرا در مصر و در بين النهرين شكل گردونه فخاري را روي ظرفهايي كه متعلق به چهارهزار سال قبل از ميلاد مسيح است، يافته‌اند ... به اين طريق عده نامحدودي كوره‌هاي فخاري به وجود آمد كه محصولات زيباي آنها زينت‌بخش موزه‌هاي لوور و بريتيش ميوزيوم است. بدل چينيهاي مصري با لعاب آبي آسماني، سبوهاي زيباي شوش كه آن را «سور» «15» ايراني ناميده‌اند، كاشيهاي رنگارنگ و منقوش ايران، آبخوريهاي قرمز رنگي كه در سواحل سند ساخته مي‌شد، ظروف سه‌پايه‌اي كه در چين از خاك سياه و سفيد تهيه مي- كردند و بخصوص محصولات حيرت‌انگيز جزيره كرت قابل ذكرند. اين نوع مصنوعات فقط مصرف محلي نداشت بلكه با كالايي نظير عطر، چرم، پارچه، حبوبات، اشياء هنري، مرمر، عاج و مصنوعات فلزي بوسيله خران و شتران از كوره‌راهها به كشورهاي مختلف صادر مي‌شد. «16»
از سه‌هزار سال قبل از ميلاد مسيح اهالي جزيره كرت و مردم بين النهرين و ساكنان مصر مفرغ را براي ساختن تمام وسايلي كه سابقا فقط از مس ساخته مي‌شد، به كار مي‌برده‌اند.
مفرغ، كه از اختلاط نود درصد مس و ده درصد قلع به دست مي‌آمد، صنعتي به وجود آورده بود كه رونق بسيار داشت و در همه اين كشورها دستگاههاي ذوب فلز و ريخته‌گري و فلزكوبي بنا شده بود. ريخته‌گران آموخته بودند كه با ايجاد برجستگي در داخل قالب در اسبابها و ابزارهاي ريخته شده سوراخ ايجاد كنند و به اين وسيله ممكن بود كه نيزه و خنجر و تيشه و ساير وسايل را بر دسته‌هايي از چوب يا استخوان و يا عاج مستقر سازند ... غالب جواهرات و زينت‌آلات مردم عادي نيز از مفرغ تهيه مي‌شد. در فهرست مشاغل آن عصر كه چندان زياد نبود، شغل جواهرساز و طلاكار از مهمترين مشاغل بوده است. گوشواره‌ها و گردنبندها، دستبندها، نيمتاجها و سينه‌بندهاي زيبايي با مفرغ تهيه مي‌شد كه مصريان و اهالي بين النهرين عشق فوق العاده‌اي به آنها داشتند و به وفور براي زينت خود و سلاح خود و حتي براي زينت اسبهاي خود از آنها استفاده مي‌كردند. مگرنه اين است كه در بعضي مقابر لرستان دستگاه زين و برگ كاملي به دست آورده‌اند كه از لگام اسب گرفته تا سينه‌بند حيوان و دسته و كمربند شمشير همه از جنس مفرغ است و مزين به نقوش حيوانات و صور ديگر مي‌باشد؟ و چنانكه دكتر كونتنو گفته است: منظره‌اي شورانگيز و حيرت‌آور با قدرت بيمانند به وجود مي‌آورند. «17»
اشراف و قدرتمندان آن روزگار به اين فلز ارزانقيمت اكتفا نمي‌كردند بلكه آنها، از سه‌هزار
______________________________
(15).Seures
(16). تاريخ صنايع و اختراعات، پيشين، ص 46 به بعد.
(17). همان، ص 51.
ص: 111
سال قبل از ميلاد مسيح، طلا را خوب مي‌شناختند. رنگ و تلألؤ و عدم تأثير هوا و رطوبت و عوامل خارجي بر روي آن و بخصوص سهولت استعمال آن در فلزكاري سبب شده بود كه از همان زمان پيدايش از آن براي تهيه جواهرات و زينت‌آلات استفاده كنند. كشفياتي كه در مقبره يكي از پادشاهان عور به عمل آمد، نشان داد كه چقدر زورمندان و ثروتمندان آن روزگار از طلا و نقره براي تهيه سلاحها و زينت‌آلات مختلف استفاده مي‌كردند